عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

به‌خواب‌رفتگان

چقدر دوست‌داشتنی‌ترند. چقدر زیباترند. چقدر بی‌شیله‌پیله‌تر، معصوم‌تر و زلال‌ترند. چقدر به هسته‌ی پنهان زندگی نزدیکترند. چقدر شایسته‌ی آمرزیدن و مدارا و بلکه عنایت و نوازش‌اند، چهره‌هایی که خواب رفته‌اند.

گذشته از نزدیکان، حتا وقتی چهره‌ی خواب‌رفته‌ی بیگانگان را هم تصور می‌کنی، موجی از مهر و آمرزش تا ساحل قلبت راه باز می‌کند.

چرا اینطور می‌شود؟ به این خاطر که خواب، رنگی از مرگ دارد؟ و مرگ، پیوستن به جوهرِ هستی است؟ به این خاطر که دست از دست و پازدن و کشمکش با محیط و اطراف برداشته‌اند و خود را چون پرِ کاهی در دست باد، رها کرده‌اند؟ به خاطر آنکه بیداری ما جان کَندن است و خواب ما جان پروردن؟ خواب با سکون و سکوت که رمزِ بودن است همسایه‌تر است؟

از پشت این پلک‌های آسوده و این چهره‌‌ی آرمیده، چه می‌تراود که اینهمه دوست‌داشتنی است؟


نه دریای خروشان با موج‌های عاصی، و نه مُردابِ بی‌تحرّک عاطل، تنها برکه‌ی آرام و نیمه‌خوابی که نسیمی نرم، موج‌های کوچک بر پیشانی آن می‌آورد.

نه، مردگانِ ساکنِ سردابه‌ی سکوت، نه زندگانی که گیج از بیداری خویش، ناخن به در و دیوار می‌کشند. با نگاه‌های زیرک، خشونت می‌ورزند؛ با سخنان آب‌کشیده و چابک، خشونت می‌ورزند و با داوری‌های نهایی و اقدام‌های قاطع، خشونت می‌ورزند. تنها آنان که در قلب خوابی سبک، آرمیده‌اند و جریان موزون و آهسته‌ی نفس‌های‌شان، روح شب را نمی‌خَراشد... 

چه زیبا، چه دوست‌داشتنی، و چه معصومند به‌خواب‌رفتگان... وقتی کنارشان می‌نشینی و به چشم‌های آرمیده‌شان خیره می‌شوی... چه سنگین، چه سبکسار، چه نزدیکند...