این جزیرههای سرگردان و خالی از سَکَنه، به مصلحتِ دریا نیستند. این ماها و شماهای ازهمگریز و با همستیز، به مصلحتِ خدا نیستند. این مرزهای حایل و خطهای فاصل، مصلحت آدمی نیستند.
ای دوست حجاب ما ز ما خواهد بود
وین مایی ما حجاب ما خواهد بود
چون مایی ما ز ما بر افتد، به یقین
بی مایی ما همه خدا خواهد بود
(شاه نعمت الله ولی)
آنجا که تو خویشتن را پهنا میدهی تا گرمایت را بر سرِ موجودِ دیگری بکشی و رگهای روحت را به رگهای نیازمندِ دیگری وصل کنی... آنجا که میتپی برای «ما» شدن و دیگری را در قلب خود گنجاندن. آنجا که میدوی برای پُل زدن و پنجره کشیدن، میسُرایی برای با هم خندیدن و به خاطرِ هم گریستن... آنجا و آنوقت، در آن میعاد مبارک و میقات متبرّک، سی مرغان به اتفاق یکدیگر، سیمرغ میشوند. آنجا و آنوقت که «من و تو، تو و من، همه گم کنیم»، بیمایی ما خدا خواهد بود.
وقتی به اتفاق جهان میتوان گرفت، جانِ جهان نیز میتوان. وقتی خاک، اینهمه پذیراست و گهوارهی دانههای آرزومند، قلب ما چرا «پرجمعیتترین شهر دنیا» نباشد؟
قلبت را به وسعت جهان، بگستران.