از آن بالا به آسمان و کرانههای ناپیدای آن نگاهی -آغشته به آهی- میکند. همچنان صبور و آبی است و بیاعتنا به تصلیبِ او. انگار نه انگار. جوی باریک سرخرنگی از دستهای او آغاز شده است. فوجی از پرندگان در آسمان تاب میخورند. آویخته به دامان خدایی که در سکوتی پدرانه نظارهگر اوست که محبت را با رنجی خونبار تاوان میدهد و در انتظار بشارتی است. ترجیح پدرانهی خدا اما، سکوت است.
از بالای صلیب، تا چشم یاری میکند هر کنج و گوشهی آسمان را ورانداز میکند و میکاود. هر کنجی را کاویدن(کنجکاوی) به انتظار لبخندی، پاسخی. باریکهی خونی از آستین پارهی او جاری است که سر به خاک میساید تا تبارِ سرخِ عشق را تصدیق کند. نگاه نگران و همزمان مطمئن او سقف سادهی آسمان را در جستجوی دست تسلایی به دقت میپاید. آیا کسی خریدار یا حقگزارِ او خواهد بود؟ کسی قلب تپندهی او را خواهد بوسید؟ پاسخی نیست جز سکوت. جز سکوتی ممتد و تاب خوردن سبکبارِ پرندگان.
نگاهش را به زمین میدوزد. به زیر پاهای خود. همهمهی مردمی که او را داوری میکنند و در عاقبت او به تردید و انکار مینگرند. به چشمها و چهرههای ناظران نگاه میکند. انکار، لجاجت، ناسپاسی، بیرحمی و هزار سودای تیرهی دیگر را در نگاهها و چهرههای مغشوش دنبال میکند. در همهمهها پاسخی نیست. خستگی از کلمات سر میرود. زمین به رغم آنهمه هیاهو، ساکتتر از آسمان است. چرا که با قلبِ او بیگانه است. کلمه اگر به قلب کمانه نکند، هیچ است. کلمه که چراغ نباشد، آشوب است.
مینگرد، مینگرد، مصرّانه مینگرد. مینگرد اما آسمان حرفی ندارد جز ترجیعِ تابخورده و مبهمِ یک فوج پرنده. و زمین پاسخی ندارد جز قیل و قالِ خالیِ جماعتی که دخیل بستهاند به تردید و انکار.
به جوی باریکی که قلب او را به ریشههای خاک پیوند داده، خیره میشود. شاید پاسخ همینجاست. شاید محبت، پاسخی جز خود ندارد. چرا که چیزی برتر از آن نیست. تنها آینهای میخواهد تماشای خود را. نرگس از آب چه میخواهد جز آینگی.
بار دیگر به آسمان نگاه میکند. اینبار رها از هر چشمداشت و توقّع، و امید به پاداش و پاسخی. خرسند به سرنوشتی که آگاهانه برگزیده است، خلوص را تجربه میکند. خلوصی که از غبارِ سوداگری پیراسته است. در این خلوص، زمزمههای آسمان لمیده در خاموشی را میشنود. زمزمهای که ترجیع پرندگان را تابدار کرده و دل او را نشانه گرفته است. چه زمزمههای نسیمانهای!
به زمین نگاه میکند، نگاهش را چهرهی آرام نوزادی شیرخوار شکار میکند. از بوی پُرمهری لبالب میشود. پاسخ خود را یافته است. چشمها را میبندد.