عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

بود و بشد

ذاالنون را پرسیدند از عارف. گفت: «اینجا بود و بشد.»(رساله‌‌ی قشیریه)

ذوالنون مصری می‌گوید عارف را نمی‌شود نشان داد. چون فرّار است. تا بگویی اینجاست، می‌بینی رفته ‌است جایی دیگر. باید کسی جایی بماند، تا بشود نشانش داد، آنکه جایی پایبند نیست و مدام در شدن است، چگونه می‌توان نشانی او را داد. کجاست خانه‌ی باد؟ چگونه می‌توان به باد، به موج، به باران، فرمان ایست داد؟ ایستادن باد، باران، موج، یعنی پایان گرفتن و نبودن. نمی‌ایستند تا پایان نگیرند. «هستم اگر می‌روم، گر نروم نیستم» 

تعبیر دیگری هم می‌توان به دست داد و آن اینکه عارف آن است که از خود خالی شده است و از خدا پُر. فانی ز خود و به دوست باقی. داشتن را در نداشتن جُسته است: «من آنچه که دارم از ندارم دارم». کسی که توانسته دیوارهای تن و زبان و تاریخ و جامعه را درنوردد و با همه‌ی هستی و هر آنچه در اطراف او می‌تپد، هم‌آغوش شود. «در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کند». عزیمت از خویش به جانبِ بیکران و دچار شدن به آبی. آبی‌ دریای بی‌کران. در این تعبیر، دیگر محدودیت و تنگنای خویشتنی در کار نیست. کِرمی که پیله را به هوای پروانه شدن ترک کرده است. دیگر نیست. رفته است پروانه‌وار.
عارفان می‌گوید بهترین چیز آن است که نباشی. یعنی در پیله‌ی خودخواهی، در تنگنای خودگزینی نباشی. پر وا کنی و پروا نکنی:

نقل است که درویشی در پیش شیخ ایستاده بود چنانک به نماز ایستند. شیخ گفت «نیکو ایستاده‌ای و بحرمت چنانک در نماز و لکن بهترین ازین آن بُوَد که تو نباشی!»(چشیدن طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، تصحیح رضا شفیعی کدکنی)