سعدی میگوید اگر نهاد ما رنگی از عشق و شور داشته باشد، نه تنها به صدای مُطرب و مغنّی، که با صدای پای چارپایان نیز به وجد و ذوق میآییم و آنکه دلی شوریده دارد به پَر زدن مگسی هم، رقصان میشود. ارباب دل، با شنیدن آواز پرندهای به فغان میآید و با نوای چرخِ چاهی هم مستی میکنند:
نه مطرب که آواز پای ستور
سماع است اگر عشق داری و شور
مگس پیش شوریده دل پر نزد
که او چون مگس دست بر سر نزد
نه بم داند آشفتهسامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر
چو شوریدگان می پرستی کنند
بر آواز دولاب مستی کنند
(بوستان سعدی، باب سوم)
میگوید جهان لبالب از آوازها و شورها است، اما نابینایان در این آینه چیزی نمیبینند:
جهان پُر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آیینه کور؟
(بوستان، باب سوم)
نظیرِ آنچه حافظ میگفت که «زین قصه هفت گنبد افلاک پُر صداست» و اقبال میگفت: «دیدهی معنی گشا، ای ز عیان بیخبر / خاک چمن وانمود راز دل کائنات / خون چمن گرمجوش / ای که نشینی خموش / در شکن آئین هوش / بادهی معنی بنوش / بلبلگان در صفیر، صُلصُلَگان در خروش»
اینکه جهان آکنده از آوازهای خوش است را «رالف والدو امرسن» نویسنده و فیلسوف امریکایی(زاده ۱۸۰۳ و درگذشته در ۱۸۸۲) نیز به بیان دیگری گفته است:
«هر کجا میروم
نوای یک نغمهی آسمانی به گوش میرسد؛
از هر چیز کهنسال،
از هر چیز نورسته،
از هر آنچه زیباست
و از هر آنچه زشت است
آوازی شاد و نشاطانگیز میشنوم.
تنها نه از گل سرخ،
تنها نه از پرندهی خوشخوان،
تنها نه از درخشش انوار رنگین کمان،
و نه آنچه در آواز یک زن به گوش میرسد،
بلکه در سیاهترین و پستترین چیزها،
بر دوام، آوازی به اهتزاز میآید.
تنها نه از ستارگان،
تنها نه از جام گلبرگهای شکوهمند،
تنها نه از نغمهی لطیف آن پرندهی سرخسینه،
تنها نه از آن کمان که در کنار بارشهای تند لبخند میزند،
بلکه در گِل و لای، در حباب و کف،
پیوسته و بر دوام، چیزی هست که آواز میخواند.»
هنرِ گوشسِپاری به ایمان میانجامد. ایمان، رابطهی تنگاتنگی با «شنیدن» دارد. مؤمنان میگویند «إنّا سمعنا مُنادیاً یُنادی للإیمان». به گمان من اگر اعجازی در متون مقدس باشد، نه در آراستگیهای ادبی و بلاغی، بلکه در جنسِ صدا و لحن کلام است. متنهای مقدس را باید شنید و تنها از رهگذرِ شنیدن آنهاست که میشود به حقیقت متعالی آن راه یافت.