عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

از پشتِ برگه‌ی گُل...

«خدا هم به اندازه‌ی شقایق‌ها شکننده است. شقایق‌هایی که انسان‌ها محض رضای خودشان، می‌خواهند بچینند.»(مسیح در شقایق، کریستین بوبن، ترجمه‌ی نگار صدقی، نشر مشکی)


خدا خود را پنهان می‌کند چرا که نمی‌خواهد آلوده شود. پشتِ پلک گلبرگ‌ها(حتا گلبرگ‌های خشکیده) میقات ملاقات اوست. آن‌هم نه روی چهره‌ی گلبرگ‌ها، پشتِ پلک‌شان. قطره‌‌ی شبنمی که روی گلبرگی نشسته، تنها می‌تواند سایه‌روشنی از خدا را ببیند. تصویر محو او را که از پشتِ برگه پیداست. از پشتِ برگه‌ی گل.

حیف که بالا آمدن آفتاب، مهلت چندانی به قطره‌ی شبنم نمی‌دهد تا آنچه را نصفه‌نیمه دیده است، بازگو کند. زندگی کوتاه‌تر از آن است که بشود خدا را تماماً بازگو کرد.


خدا دری است که آدمی نیاز دارد همیشه گشوده بماند. دریچه‌ی اطمینانی است که وقتی زندگی تنگیِ نفس می‌گیرد، گشوده می‌شود. شاید هم گشوده هست، اما تنها وقتی آلودگی هوا به مرزِ هشدار می‌رسد، به بودنش پی می‌بریم. دریچه‌ای که ضامن پاکیزگی است.


در مرزِ روشنِ خواب و بیداری نوزادان، یعنی همان لحظه‌ی سنگین شدنِ‌ پلک در امنیت لالایی مادر یا پدر نیز، واحه‌ای است که خدا خود را ذوق‌زده آشکار می‌کند.


با اینهمه هر چه بیشتر از او می‌گوییم، پنهان‌ترش می‌کنیم. درست مثل وقتی که در برابر گُلی بسیار ظریف یا آینه‌ای پاکیزه و صاف، بلند حرف می‌زنیم یا وقتی به تصویر منعکس در چشمه‌ای زلال، دست‌درازی می‌کنیم. در برابر آینه، آهستگی و ظرافت شرط است. یا نباید چیزی گفت یا به نازکیِ نجوای شب‌بوها در سیاهی شب، باید حرف زد. هر چه آهسته‌تر حرف بزنی، آینه صاف‌تر است. رفتار درست در برابر آینه، رفتارِ توأم با ظرافت و آهستگی است. دربرابر تصویری که در چشمه‌ای زلال می‌بینیم هم رعایت ظرافت، اصل است. دستِ آشفته‌ای اگر به آب ببریم، هم آب را تیره کرده‌ایم و هم تصویر را مخدوش.


مولانا چه خوب می‌گوید:


در آینه چون بینم نقش تو به گفت آرم

آیینه نخواهد دم ای وای ز گفتارم

در آب تو را بینم در آب زنم دستی

هم تیره شود آبم هم تیره شود کارم

-

دم مزن با آینه تا با تو او همدم بود

گر تو با او دم زنی او روی خود پنهان کند

-

یار آیینست جان را در حَزَن

در رخ آیینه ای جان دم مزن

تا نپوشد روی خود را در دَمت

دم فرو خوردن بباید هر دمت