عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

اما یگانه بود و هیچ‌کم نداشت!

«در آستانه» را می‌توان وصیتِ هنری احمد شاملو دانست و چکیده‌ای از نگاه او به زندگی و انسان. شاعر ۸ سال پیش از ترکِ جهان و در ۶۷ سالگی این شعر را نوشته است. می‌خواهد پیش از آنکه از «درِ کوتاهِ بی‌کوبه» زندگی خارج شود، در آینه به خود بنگرد.

«آئینه‌ای نیک پرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از در آمدن
در خود نظر کنی»

شاملو در شعر بلند «در آستانه» از زندگی خود می‌گوید. می‌بیند که بر آستانه‌ی رفتن ایستاده است و دوره‌کردنِ شب‌ها و روز‌ها و هنوزها رو به پایان دارد. در اواخر شعر از محدودیت‌های کمّی و کیفی زندگی می‌گوید. از مجال بی‌رحمانه کوتاه زندگی که حتا فرصتش نمی‌دهد در آینه به تأنی نظر کند و از میان لبخند و اشک یکی را سنجیده برگزیند. از فرصتِ کوتاه و سفرِ جانکاه می‌گوید. افسوس می‌خورد که نتوانسته است با هر آنچه دوست می‌دارد یکی شود، چنانکه خود زمانی از مارگوت بیکل روایت کرده بود: «می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم.»
اما اوج طنین شعر آنجاست که شاعر به همین فرصت سپری‌شده‌ی زندگی درمی‌نگرد و بزرگوار و شاکر می‌گوید: «فرصتْ کوتاه بود و سفرْ جان‌کاه بود/ اما یگانه بود و هیچ کم نداشت»:

دستانِ بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.

رخصتِ زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظرِ جهان را
تنها
از رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ حصارِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک دَرِ کوتاهِ بی‌کوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ

 دالانِ تنگی را که درنوشته‌ام
به وداع
فراپُشت می‌نگرم:

 فرصتْ کوتاه بود و سفرْ جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

 به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامدادِ خسته.)