عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

نگاه دوباره به توحید

می‌کَشَد هر کرکسی اجزات را هر جانبی

چون نه مرداری تو بلک بازِ جانانی چرا؟


بعید است که مولانا مضمون این بیت سرشار و شگرف را از آیه‌ی زیر اقتباس نکرده باشد:


«وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ»(حج/۳۱)

«و هر کس به خدا شرک ورزد چنان است که گویى از آسمان فرو افتاده و مرغان [شکارى] او را ربوده‏‌اند یا باد او را به جایى دور افکنده است.»


شرک‌ورزیدن بر اساس این آیه، تن دادن است به چندپارگی و خود را مرداروار در اختیارِ کرکسان و ربایندگان قرار دادن. مایستر اکهارت می‌گفت «خدایا! مرا از من می‌ربایند.» و من می‌خواهم تنها ربوده‌ی تو باشم.

  

با نظر به آیه «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ»(توبه/۱۱۱) مولانا می‌گفت تنها خداست که می‌ارزد آدمی خود را به او بفروشد:


مشتری من خدایست او مرا

می‌کشد بالا که «اللهُ اشتَرَی»

این خریداران مفلس را بِهل

چه خریداری کند یک مشت گِل؟

(مثنوی/دفتر دوم)


در قرآن آمده است که:‌ «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ»(احزاب/۴)؛ خداوند براى هیچ مردى در درونش دو دل ننهاده است.

گویا از نظر قرآن، سرشت ما به‌گونه‌ای است که با تعلق خاطر به یک جانب و عطف نظر به یک قبله سازگار است و توحید در حقیقت وقف کردنِ خود برای خداست:

 

روی از خدا به هر چه کنی شرک خالص است

توحید محض کز همه رو در خدا کنیم

(سعدی)

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست

یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن

(سنایی)


همچون گل‌‌ آفتاب‌گردان که با گردشِ خورشید، خود را تنظیم می‌کند، فردِ موحّد نیز خدا را به عنوان سمت‌وسوی وجودی خود می‌پذیرد. ابراهیم که می‌گفت پاکدلانه و خالص، روی خود را به سوی خدا می‌گردانم، آیا جز این مد نظر داشت که خدا «دلبستگیِ واپسین» و «قبله‌ی یگانه» او است:


«إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(انعام/۷۹)؛ من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.


خلوص، از پیامدهای مهم توحید است. خلوص همان جمعیت خاطر و یکدلگی است که در منابع ادبی و عرفانی ما آمده است: «با من صنما دل یکدله کن»، «ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع».

در توحید، خدا نه سمت‌وسوبخش و جهت‌نُما، بلکه سمت‌وسو و جهتِ فرد است. با این توضیح، توحید شیوه‌ای از زندگی است و نه یک باورِ ذهنی، گفتار یا رفتارِ معین. شیوه‌ای از زندگی است که در عنصرِ «خلوص» درخشش ویژه‌ای دارد. 


واضح است که رنگ‌آمیزی زندگی با خدا، نافی دوست‌داشتن‌های دیگر نیست، بلکه ضامنِ خلوصِ دوستی‌های دیگر است. تعهّد به خدا و واسپاری خود به خدا، در حقیقت تعهد به «عدالت»، «خیر اخلاقی»، «زیبایی» و «حقیقت» است. یعنی معطوف کردن زندگی به آرمان‌های اخلاقی. قرآن که تعلیم می‌دهد جانب عدالت را رها نکنید و نگذارید غرض‌ها و تعلق‌ها در داوری‌های شما اثر بگذارد، می‌گوید:  


«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا»(مائده/۸)؛ «اى کسانى که ایمان آورده‌ اید براى خدا به داد برخیزید [و] به عدالت‏ شهادت دهید و البته نباید دشمنى گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید.»


قیام برای خدا در حقیقت یعنی صرف‌نظر کردن از حب‌وبغض‌های شخصی و مبنا قرار دادن عدالت.


«قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى»(سبأ/۴۶)؛ «بگو من فقط به شما یک اندرز مى‏‌دهم که دو دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید.»


موعظه اصلی این بوده است که اقدامات و جنبش‌های ما تماماً برای خدا باشد.

خدا، چکیده‌ی آرمان‌های اخلاقی ماست و اگر خدا قبله، سمت‌وسو و رنگ و بوی زندگی باشد، یعنی همه چیز در خدمتِ آرمان‌های اخلاقی قرار گرفته است.

از این منظر، توحید، یک تحوّل عمیق و مبنایی است و به تعبیر عارفان نه از جنسِ «دانستن» که از تبارِ «شدن» است. یکی شدن برای خیر و حقیقت. برای خدا که تبلورِ ارزش‌های ماست.


یک شو و توحید را مشهود کن

غائبش را از عمل موجود کن

(اقبال لاهوری)


«از عالم توحید، ترا چه؟ از آن که او واحد است، ترا چه؟ چون تو صدهزار بیشی: هر جزوت به طرفی، هر جزوت به عالَمی... تو یکتا شو و گر نه از یکی او ترا چه؟چون تو در عالم تفرقه‌ای... تو صد هزار ذره، هر ذره به هوایی بُرده، هر ذره به خیالی بُرده! هر ذره در عالم‌ها پراگنده، پژمرده، فرو فسرده...»(مقالات شمس)


توحید، رنگ‌آمیزی زندگی با خداست به نحوی که خدا سمت‌وسو و جهتِ قلب باشد. خلوص‌بخشی به زندگی است و یکپارچه کردن تمام‌عیار خود. وقفِ خویشتن است برای خدا و واسپاری خویش به آرمان‌های خوب. توحید، یکدله ساختن خود در پی‌جوییِ «حقیقت، زیبایی و خیر» است.


از مهمترین ابعاد توحید، بوی خدا را گرفتن و به رنگ او درآمدن است و به تعبیر ابوالحسن خرقانی: «هر چیز‌‌‌‌ها را ببوییدم بوی آن چیز برآمد. مؤمنان را بوی حق برآمد.»(تذکرة‌الاولیا)

فردِ موحّد می‌کوشد خدا را جهت و قبله زندگی خویش قرار دهد. همچون ابراهیم که می‌گفت من رونده و مهاجر به سوی خدا هستم:


«إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ»(صافات/۹۹)؛ من به سوى پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید

«إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی»(عنکبوت/۲۶)؛ من به سوى پروردگار خود روى مى‌آورم


هجرت، تعبیر شیرینی است. گویا همواره باید اهل هجرت بود. هجرت به سوی خدا. تعبیر دیگر، «تبتّل» است:


«وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا»(مزمل/۸)؛ «و نام پروردگارت را یاد کن و از همه گسسته و با او پیوسته شو.»


بهاء‌ولد می‌گوید حرف اصلی قرآن این است که به خدا پیوسته‌تر شو:


«من همه قرآن را تتبّع کرده‌ام، حاصل معنی هر آیتی و هر قصه‌ای این یافتم که: ای بنده، از غیر من بِبُر، که آنچه از غیر یابی، از من به یابی بی‌منّتِ خلق و آن‌‌ها که از من یابی از هیچ کس نیابی. و ای به من پیوسته، پیوسته‌تر شو.»(معارف بهاء ولد)


قرآن می‌گوید مأموریت مشترک همه‌ی پیامبران دعوت کردن به عبادت خدا و پرهیز از طاغوت است:

«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»(نحل/۳۶)؛ و در حقیقت در میان هر امتى فرستاده‏ اى برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید.


اما عبادت خدا چه معنایی دارد؟ به قرآن مراجعه کنیم:


«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»(یس/۶۰-۶۱)؛ اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید زیرا وى دشمن آشکار شماست و اینکه مرا بپرستید این است راه راست.


روشن است که اغلب آنانی که مخاطب این آیه هستند مناسک عبادی ویژه‌ای در معنایی که متداول است برای شیطان انجام نمی‌دهند. شیطان را سجده نمی‌کنند، برای شیطان نذر و قربانی نمی‌کنند و به نشانه‌ی احترام در برابر شیطان سر خم نمی‌کنند. به نظر می‌رسد «چرا شیطان را عبادت کردید؟» یعنی چرا خود را تماماً در اختیار شیطان گذاشتید؟ چرا زندگی‌تان رنگِ شیطان را گرفت؟ چرا خود را به شیطان فروختید؟

از این آیه می‌فهمیم که انجام مناسک شعائری، همه‌ی عبادت نیست، بلکی بخشی از آن است. عبادت، یعنی در اختیارِ خدا بودن.


در آیه‌ی دیگری تأمل کنیم:

«أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»(جاثیه/۲۳)؛ پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده؟


روشن است که کسی برای هوا و امیالِ خود، سجده نمی‌کند و به خاک نمی‌افتد. نذر و طواف و قربانی نمی‌کند. آیا کسی هست که باور داشته باشد خواهش‌های نفسانی‌اش خالق و مدبّر جهانند؟‌ منظور از اینکه کسانی هوای خود را معبود گرفته‌اند چه می‌تواند باشد؟

خویشتن‌پرستی چیزی جز این است که آدمی تمام هم و غمّ خودش را منافع و اغراض شخصِ خودش قرار دهد و بی‌توجه به حقیقت و درستی، تنها بر مدار و مبنای خواهشِ نفس عمل کند؟ خویشتن‌پرستی یعنی خود را در اختیارِ خواهش‌های نفس قرار دادن.

اینجا هم می‌شود دانست که عبادت و توحید، شیوه‌ای از زندگی است و نه باوری خاصی یا رفتاری معیّن. 


در حدیثی از پیامبر آمده است که «تَعِسَ عَبْدُ الدِّینَارِ وَالدِّرْهَمِ»، یعنی آنکه بنده‌ی دینار و درهم است بدفرجام است. بعد توضیح می‌دهد که عبادتِ ثروت یعنی چه: «إِنْ أُعْطِیَ رَضِیَ وَإِنْ لَمْ یُعْطَ لَمْ یَرْضَ». یعنی خرسندی و ناخرسندی فرد، دایرمدارِ ثروت است. هر اتفاقی که برای او پیامد مثبت مالی داشته باشد خوب است و اگر نه، اتفاق بدی است. 

همچنان که در حدیث می‌بینیم عبادت در معنای تعلقِ خاطر و دلبستگی نهایی آمده است. آنکه ثروت مبنای تصمیمات اوست، عبادت ثروت می‌کند. تعبیرِ «در بند بودن» در این مجال، خیلی گویاست. ما بنده کسی هستیم که در بندِ او هستیم. شیخ ابوعلی دقّاق می‌گوید:


«بنده‌‌ی آنی که دربند آنی اگر دربند نفسی بندهی نفسی و اگر دربند دنیایی بنده‌ی دنیایی»(رساله‌ی قشیریه)


خویشتن‌پرستی از مهمترین رقیبان خداپرستی است و به تعبیر مولانا مادرِ  بت‌های دیگر است:

 مادر بتها بت نفس شماست

زانک آن بت مار و این بت اژدهاست

(مثنوی/دفتر اول)


شمس تبریزی می‌گوید: «خداپرستی آن است که خودپرستی رها کنی.»(مقالات شمس)؛ عین القضات همدانی نیز می‌گوید: «تا از خود پرستی فارغ نشوی، خداپرست نتوانی بودن»(تمهیدات)


خودپرستی و شیطان‌پرستی را که فهم کنیم، خداپرستی، توحید و عبادت خدا را نیز به خوبی درمی‌یابیم.



خالی ز خود و به دوست باقی

این طُرفه که نیستند و هستند

این طایفه‌اند، اهل توحید

باقی، همه خویشتن پرستند

(شیخ بهایی)


گفته شد که عبادت و توحید، یعنی خود را وقف خدا کردن. همچنان که خودپرستی و شیطان‌پرستی معنایی ندارد جز خود را به دستان خواهش‌ها و شیطان سپردن.

گفتمش در دلِ من لات و منات است بسی

گفت این بتکده را زیر و زبر باید کرد

(اقبال لاهوری)


اما توحید، صِرفاً پرهیز از خودپرستی یا شیطان‌پرستی نیست. از مهمترین لوازم توحید، پرهیز از انسان‌پرستی است. قرآن می‌گوید از مهمترین اشتراکات ادیان این است که یکدیگر را نپرستید:


«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ...»(آل‌عمران:۶۴)؛ بگو اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد.


قرآن جای دیگری، مصداقی‌تر به موضوع انسان‌پرستی اشاره می‌کند:


«اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ»(توبه:۳۱)؛ اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند با آنکه مامور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست منزه است او از آنچه [با وى] شریک مى‏گردانند.


اینجا هم به سادگی پیداست که منظور از عبادت یکدیگر چیست. بیایید یکدیگر را نپرستیم یعنی چه؟ یعنی بیایید نماز و نذر و قربانی و طواف برای یکدیگر انجام ندهیم؟ معلوم است که نه. منظور این است که به کسی اوصاف خدایی ندهیم. خود را تماماً به کسی واگذار نکنیم. پیروی تمام‌قد و بی‌دلیل از کسی نکنیم. چرا که تنها خدا در مقامِ حق نشسته است و دیگران داورِ نهایی نیستند. خداوند اهل‌کتاب(یهودیان و مسیحیان) را ملامت می‌کند که اندیشمندان و مشایخ دینی خود را عبادت می‌کردند. همه می‌دانیم دانشمندان و مشایخ دینی یهودی و مسیحی در معنایی که امروزه در ذهن داریم، پرستیده نمی‌شده‌اند. عبادت علما و مشایخ دین یعنی سپردنِ بی‌قیدوشرط خویش به آنها.  

در توضیح آیه‌ مورد اشاره، احادیثی نیز در منابع شیعه و سنّی آمده است.


عدیّ بن حاتم قبل از آن‌که مسلمان شود مسیحی بود. نزد پیامبر که می‌آید، این آیه را از زبانِ پیامبر می‌شود:‌ «اتَّخَذواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ/ دانشمندان و راهبان خود را به جاى خدا به الوهیت گرفتند.». اعتراض می‌کند که اهل‌کتاب، آنها را عبادت نمی‌کردند. پیامبر توضیح می‌دهد که:‌


«کَانُوا إِذَا أَحَلُّوا لَهُمْ شَیْئًا اسْتَحَلُّوهُ، وَإِذَا حَرَّمُوا عَلَیْهِمْ شَیْئًا حَرَّمُوهُ»(سنن ترمذی).

 علما و احبار اهل کتاب مرتکب تغییر شریعت و دستکاری در حلال و حرام می‌شدند و سایر دینداران مسیحی و یهودی از آنان تبیعّت و دنباله‌روی می‌کردند و همین به معنای عبادت و بندگی آنان است.


از امام صادق روایت است که در معنای آیه گفته‌اند:‌ «أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرَّمُوا عَلَیْهِمْ حَلاَلاً فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَیْثُ لاَ یَشْعُرُونَ»(کافی/جلد اول، کتاب فضل‌العلم)؛ «حرام خدا را براى آنها حلال و حلالش را حرام کردند، بنابر این آنها ندانسته و نفهمیده عبادت ایشان کردند.»


عبادت و توحید در معنایی که آیات و اشارات فوق می‌گویند ضامن احترام به خرد آدمی و مایه‌ی آزادسازی اندیشه و نوعی «اخلاقِ باور» است. کسی مُجاز نیست نادانسته از چیزی تبعیت کند. هیچ کس خدا نیست، پس تبعیت نامشروط از هیچ‌کس روا نیست:


«وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»(اسراء/۳۶)؛ و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.


برای فهم بهتر انسان‌پرستی، قصه‌‌ی فرعون می‌تواند خیلی راه‌گشا باشد. فرعون به گفته‌ی قرآن، ادعای خدایی کرد:‌

 

«فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى»(نازعات/۲۴)؛ و گفت پروردگار بزرگتر شما منم.

«وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی»(قصص/۳۸)؛  فرعون گفت: اى بزرگان قوم! من جز خویشتن براى شما خدایى نمى‌‏شناسم.


به نظر نمی‌رسد خودخداخوانی فرعون از این دست باشد که بگوید من آفریدگار و مدبّر کائنات هستم. فرعون چنانکه قرآن می‌گفت می‌خواست همگان بی‌چون و چرا از او تعبیت کنند و آنچه خود صلاح می‌دانست، بر دیگران تحمیل کند:


«قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ»(غافر/۲۹)؛ فرعون گفت به صلاح شما نمی‌دانم جز چیزی را که خود صلاح بدانم و شما را جز به راه رشد و راستی هدایت نمی‌کنم. 


حتا وقتی که ساحران در مصاف موسی، باختند و به او ایمان آوردند، اعتراض فرعون این بود که چرا قبل از مشورت با من و کسب اجازه از من، به او ایمان آوردید:


فرعون قوم خود را خوار می‌دید و خوار می‌خواست و با تحقیر و استخفاف، پیروی آنان را تحصیل کرده بود:


«فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ»(زخرف/۵۴)؛ قوم خود را فرومایه و خوار بارآورد و آنها هم از او پیروی کردند.


این در حالی است که قرآن خبر می‌دهد فرعون خدایانی نیز داشته است و به نظر می‌رسد برای انجام مناسک دینی و شعائر عبادی، خدایان دیگری را می‌پرستید. اما خدایی او در آن بود که می‌خواست تصمیم‌گیر نهایی و صاحب‌اختیار همگان باشد:


«أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ»(اعراف/۱۲۷)؛ آیا موسى و قومش را رها مى‌‏کنى تا در این سرزمین فساد کنند و [موسى] تو و خدایانت را رها کند؟


از این منظر، توحید می‌تواند حامیِ آزادی‌های اجتماعی و بازدارنده از استبداد و شخصیت‌پرستی باشد و همچنان که فرزانگان معنوی ما می‌گفتند بندگی با آزادگی قرین و همدوش است.


به درگاه سلاطین تا کجا این چهره‌سایی‌ها

بیاموز از خدای خویش نازِ کبریایی‌ها

(اقبال لاهوری)


آدم از بی‌بصری بندگی آدم کرد

گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است

من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد

(اقبال لاهوری)


عین القضات همدانی می‌گوید: «تا بنده نشوی، آزادی نیابی، تا پُشت بر هر دو عالم نکنی، به آدم و آدمیت نرسی؛ و تا از خود بنگریزی، به خود نرسی؛ و اگر خود را در راه خدا نبازی و فدا نکنی، مقبول حضرت نشوی؛ و تا پای بر همه نزنی و پشت بر همه نکنی، همه نشوی و به جمله راه نیابی؛ و تا فقیر نشوی، غنی نشوی، و تا فانی نشوی، باقی نباشی.»(تمهیدات)؛ از حمدون قصّار پرسیدند که بنده کیست؟ گفت: «آن که نپرستد و دوست ندارد که او را بپرستند.»(تذکرة‌الاولیا)؛ احمدخضرویه می‌گوید: «تمام بندگی در آزادی است ودر تحقیق بندگی، آزادی تمام شود.»(همان)؛ جنید بغدادی را گفتند: «بنده کیست؟» گفت: «آنکه از بندگی کسان دیگر آزاد بود.»(همان)؛ ابوالعباس قصّاب گفته است: «تا آزاد نباشی، بنده نگردی.»(همان)؛ شیخ ابوسعید ابوالخیر را درویشی سؤال کرد یا شیخ بندگی چیست؟ شیخ ما گفت: خَلَقَکَ اللهُ حُرّاً کُن کَما خَلَقَکَ. خدایت آزاد آفرید آزاد باش. گفت: یا شیخ سؤال من از بندگی است. شیخ گفت: ندانی تا از هردو کون آزاد نگردی بنده نشوی.(اسرارالتوحید، محمدبن‌منور)


چون به آزادی، نبوّتْ هادی‌َ است

مؤمنان را ز انبیا آزادی است

ای گروه مؤمنان، شادی کنید

هم‌چو سرو و سوسن آزادی کنید

(مثنوی/دفتر ششم)