عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

یا کریم!

یکی از نام‌های دل‌پرورِ خدا که در قرآن آمده «کریم» است: «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» جای دیگری آمده که خدا کریم‌ترین است:‌ «اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ»

در این زمینه حکایت شیرینی آمده است:


قَالَ أَعْرَابِیٌّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ یُحَاسِبُ الْخَلْقَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؟ قَالَ: «اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ» قَالَ: نَجَوْنَا وَرَبِّ الْکَعْبَةِ. قَالَ: «کَیْفَ ذَلِکَ یَا أَعْرَابِیُّ؟» قَالَ: لِأَنَّ الْکَرِیمَ إِذَا قَدَرَ عَفَا.(بیهقی در شعب‌الایمان)

مردِ بادیه‌نشینی می‌گوید: ای پیامبر! چه کسی عهده‌دارِ محسابه‌ی مردم در روز قیامت است؟ پیامبر می‌گوید: الله متعال. اعرابی می‌گوید: قسم به صاحبِ کعبه که نجات یافتیم. پیامبر می‌گوید: چگونه ای اعرابی؟ می‌گوید: به این خاطر که کریمان وقتی محاسبه کنند، می‌آمرزند و در می‌گذرند.


حکایتی در میان صوفیه متداول است که اگر چه سند و اصلی روایی  ندارد اما از جهتِ معنا، دل‌آیین است:


«در حالی‌که پیامبر خدا مشغول طواف بود می‌شنود که مرد بادیه‌نشینی می‌گوید: یا کریم! یا کریم!

پیامبر به دنبال او تکرار می‌کند: یا کریم

مرد اعرابی رو به ناودان کعبه می‌کند و می‌گوید: یا کریم!

پیامبر در پیِ او می‌آید و می‌گوید: یا کریم!

اعرابی رو به پیامبر می‌کند و می‌گوید: ای چهره‌ی درخشان و ای قامتِ معتدل! مرا به خاطر اینکه بادیه‌نشینم به سُخره می‌گیری؟ به خدا اگر چهره‌ی درخشان و اعتدال قامتت نبود، شکایت تو را نزد حبیبم محمد می‌بُردم.


لبخند بر لب پیامبر می‌آید و می‌گوید: مگر پیامبرت را نمی‌شناسی برادر؟ اعرابی می‌گوید: خیر. پیامبر می‌گوید: پس ایمانت به او چگونه است؟ می‌گوید: به نبوت او ایمان آوردم و رسالتش را تصدیق کردم بدون آنکه با او ملاقاتی کنم.

پیامبر می‌گوید: ای مرد! بدان که من پیامبر تو هستم در این دنیا و شفیع و دعاگوی تو خواهم بود در آخرت.

مردِ اعرابی می‌آید تا دست پیامبر را ببوسد. پیامبر می‌گوید: صبر کن برادر! با من رفتاری نکن که با پادشاهان می‌کنند. خدا مرا فرستاده تا بشارت‌گو و بیم‌دهنده باشم نه متکبر و جبّار. 


جبرئیل نازل می‌شود و به پیامبر می‌گوید: ای محمد! خدای سلام به تو سلام و تکریم و تحیت ویژه عنایت دارد و می‌گوید به مردِ اعرابی بگو حِلم و کَرَم ما او را نفریبد چرا که فردای قیامت از  او را به خاطر هر عملِ کوچک و بزرگی،بازخواست و محاسبه خواهیم کرد.

مرد اعرابی می‌گوید: یا رسول الله! خدا مرا بازخواست می‌کند؟

پیامبر می‌گوید: بله، تو را محسابه می‌کند.

اعرابی می‌گوید: سوگند به عزت و جلال او، اگر مرا بازخواست کند من نیز او را بازخواست می‌کنم.

پیامبر شگفت‌زده می‌پرسد: در چه چیز او را محاسبه می‌کنی برادر؟

اعرابی می‌گوید: اگر پروردگارم مرا به خاطر گناهم مؤاخذه کند، او را در خصوص مغفرت و آمرزشش بازخواست می‌کنم! اگر مرا به خاطر معصیت بازخواست کند، او را به خاطرِ  عفو و بخشش بازخواست می‌کنم. اگر بُخل و تنگ‌چشمی مرا مؤاخذه کند، او را به لطف و کرمش مؤاخذه می‌کنم!

(إن حاسبنی ربی على ذنبی حاسبته على مغفرته، و إن حاسبنی على معصیتی، حاسبته على عفوه، و إن حاسبنی على بخلی، حاسبته على کرمه)

پیامبر به گریه می‌افتد و محاسنش تر می‌شود. 

جبرئیل فرود می‌آید و می‌گوید: ای محمد، خدای سلام به تو سلام می‌دهد و می‌‌گوید گریه را کوتاه کن که حاملان عرش را از تسبیح بازداشته‌ای؛ و به برادر اعرابی‌ات بگو: نه او ما را محاسبه کند و نه ما او را مؤاخذه می‌کنیم. بگو که خدا رفیق اعلای توست.»


شبیه این حکایت در باب ابوالحسن خرقانی آمده است:


«نقلست که شبی نماز همی‌کرد آوازی شنود که هان بوالحسنو! خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: ای بار خدایا! خواهی تا آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرم تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟ آواز آمد: نه از تو نه از من.»(تذکرة‌الاولیا)


گوینده‌ی خوش‌ذوقی که نامش دانسته نیست حکایت فوق را به بایزید بسطامی نسبت می‌دهد:


در کنار دجله، سلطان بایزید

بود تنها فارغ از خِیل مرید

ناگه آوازی ز عرش کبریا

خورد برگوشش که ای شیخ ریا!

آنچه داری در میان کهنه‌دَلق

میل آن داری که بنمایم به خلق؟

تا خلایق قصد آزارت کنند

سنگ باران بر سر دارت کنند

گفت یارب میل آن داری تو هم

شمه‌ای از رحمتت سازم رقم؟

تا خلایق از عبادت کم کنند

از نماز و روزه و حج رم کنند؟

کردگارش باز آمد در سخن:

نی ز ما و نی ز تو! رو دم مزن!