محبّان راستین پیامبر میکوشند فاصلهی خود را با پیامبر بازسنجی کنند چرا که به تعبیر قرآن، ملاک قرابت و نزدیکی به انبیا، همسویی با آنان است:
«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ»(ابراهیم: ۶۸)؛ نزدیکترین مردم به ابراهیم کسانى هستند که او را پیروى کردهاند.
دلنگرانی رهپوی طریقت محمدی، کم کردن فاصلهها با پیامبر و رنگ و بو گرفتن از اوست.
هنگامی که پیامبر، معاذ بنجبل را رهسپار یمن کرد، با او تا بیرون شهر همراه شد و در طیّ مسیر به او سفارشهایی میکرد. معاذ سواره بود و پیامبر پیاده او را بدرقه میکرد. پس از اتمام سفارشها و بهوقتِ وداع، به معاذ گفت ممکن است سال دیگر که آمدی مرا نبینی و از کنار مسجد و مرقد من عبور کنی. معاذ بیمناک از فراق پیامبر، گریست. آنگاه رسول خدا رو به مدینه کرد و گفت: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِی الْمُتَّقُونَ، مَنْ کَانُوا وَحَیْثُ کَانُوا / نزدیکترین افراد به من پرهیزگاران هستند. هر که باشند و هرکجا که باشند.»(مسنداحمد و صحیح ابنحبان)
در واقع، مهمترین اهتمام فرد مؤمن در قبالِ رسالت پیامبر اسلام، کوشش در راستای هم بالی و هم قدمی با پیامبر است. به تعبیر نیکوی اقبال لاهوری، هر مؤمنی باید بکوشد تا غنچهی وجودش را در معرض باد بهاری مصطفوی قرار دهد و از یُمن این نسیم جان افزا، به شکفتگی و بالندگی افزونتر نائل شود:
غنچهای از شاخسار مصطفی
گل شو از باد بهار مصطفی
از بهارش رنگ و بو باید گرفت
بهرهای از خُلق او باید گرفت
مرشد رومی چه خوش فرموده است
آنکه یم در قطرهاش آسوده است
«مگسل از ختم رُسُل ایام خویش
تکیه کم کن بر فن و بر گام خویش»
از مقام او اگر دور ایستی
از میان معشر ما نیستی
مهمترین اقتضای محبت پیامبر چه میتواند باشد جز اینکه بکوشیم راه صفا را در پیِ مصطفی برویم. شمس تبریزی میگوید: «متابعت محمد آن باشدکه او به معراج رفت، تو هم بروی در پی او.»
به معراج برآیید گر از آلِ رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
- مولانا
اغلب آدمیان، به زبان خود را دوستدار خدا میدانند: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ»(مائده: ۱۸)؛ و یهودان و ترسایان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم. اما: «لَّیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ / آرزواندیشیهای شما و اهل کتاب را اعتباری نیست»(نساء: ۱۲۳)
محبت به پیامبر نیازمند راستیآزمایی است و سنجهی محبت، متابعت است:
«قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ / بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد.»(آل عمران: ۳۱)
شیر را بچه همی ماند بدو
تو به پیغمبر بِچِه مانی بگو؟
(مثنوی، دفتر دوم)
اقبال لاهوری میگوید هرگاه که بر پیامبر درود میفرستم، از شرم و خجالت نزدیک است که آب شوم. صدای عشق را میشنوم که با من میگوید وقتی رنگ و بویی از محمد نداری، با درود خود نامِ او را آلوده مکن!
چون به نام مصطفی خوانم درود
از خجالت آب میگردد وجود
عشق میگوید کهای محکوم غیر
سینهی تو از بتان مانند دیر
تا نداری از محمد رنگ و بو
از درود خود میالا نام او
در غزوهی تبوک، یکی از یاران پیامبر با نام عبدالله ذوالبِجادَین وفات کرد. پیامبر داخل قبر رفت و با دستانِ خود عبدالله را داخل قبر گذاشت و گفت: «اللهُمَّ إِنِّی أَمْسَیْتُ عَنْهُ رَاضِیًا فَارْضَ عَنْهُ؛ پروردگارا! من از او راضی بودم، تو نیز از او راضی باش.» ابنمسعود- پس از شنیدن این سخن پیامبر- گفت: یَا لَیتَنی کنتُ صاحبَ الحُفرَةِ / کاش من جای او بودم.(سیرهابنهشام)
غبطهی عبدالله بنمسعود به شیوهی زیستن او بود. شیوهای در کمالِ متابعت که رضایت پیامبر را حاصل کرد.
اقبال لاهوری گفته است:
به مصطفی برسان خویش را که دین همه اوست
اگر به او نرسیدی، تمام بولهبی است