ما انسانها ماشینِ اندیشهنگار نیستیم. عواملی درهمتنیدهای از احساس و عاطفه و نیاز و میل، در باورمندی ما اثر میگذارند. وقتی کسی ملتهب و لرزان، نزدتان میآید و ادعا میکند خانهاش آتش گرفته است فرق میکند تا وقتی کسی در کمالِ تأنی و آرامش، چنین ادعایی را با شما طرح میکند. احتمالاً از اوّلی دلیلی مطالبه نکنید، اما برای پذیرش ادعای فردِ دوم، قرینه و نشانهای طلب کنید.
نحوهی بیان و شیوهی طرح یک مدّعا، سهم چشمگیری در پذیرش آن دارد. ما بهگونهای هستیم که نمیتوانیم صِرفاً به «دلایل» و «ماقال» توجه کنیم. ناگزیریم که احوالِ گوینده(من قال) و شیوهی طرح و عرضهی مدعا را نیز مدّنظر قرار دهیم. نظرداشتِ «من قال» یا احوال و سابقهی گویندهی سخن و نیز شیوهی طرح مدعا به ویژه در باب «گواهی» اهمیت پیدا میکند. گواهی دیگران، یکی از منابع معرفتی است که در اختیار ماست. بسیاری از آنچه در شمار داناییهای ما قرار میگیرد درواقع از رهگذرِ «گواهی»ِ دیگران و با اعتماد به تجربهی آنان حاصل شده است.
در خصوص پیامبران نیز این نکته صادق است. اهمیت ارجاع مخاطبان به حُسن سابقهی پیامبران و سلامتی روانی و اخلاقی آنان از اینروست که پیامبران از ما میخواهند به تجربهی وحیانی آنان اعتماد کنیم. گرچه به قطع و یقین نمیشود ثابت کرد اگر کسی تا ۴۰ سال در سلامت روانی و اخلاقی زیسته است، در سالهای بعد هم بر همین روال خواهد زیست، با اینهمه، شرطِ لازم(اگر چه نه کافی) برای عقلایی بودن پذیرش ادعای تجربهی دینی، احرازِ سلامت روانی و اخلاقی آنهاست.
مولانا در دفتر مثنوی بحثی را میگشاید با این نام: «بیان دعویی که عین آن دعوی گواهِ صدق خویش است» و اشاره میکند که گاه خودِ یک ادعا، ضامنِ صِدق و راستی خویش است و به تعبیر دقیقتری: شیوهی طرح ادعا بهگونهای است که مخاطب را بینیاز از مطالبهی دلیل میکند:
قُرب آوازش گواهی میدهد
کین دم از نزدیک یاری میجَهد
لذتِ آواز خویشاوند نیز
شد گوا بر صدق آن خویش عزیز
یا به تازی گفت یک تازیزبان
که همی دانم زبانِ تازیان
عین تازی گفتنش معنی بوَد
گر چه تازی گفتنش دعوی بوَد
یا نویسد کاتبی بر کاغدی
کاتب و خطخوانم و من امجدی
این نوشته گرچه خود دعوی بوَد
هم نوشته شاهد معنی بوَد
یا بگوید صوفیی دیدی تو دوش
در میان خوابْ سجادهبدوش
من بدم آن وآنچ گفتم خواب در
با تو اندر خواب در شرح نظر
گوش کن چون حلقه اندر گوش کن
آن سخن را پیشوای هوش کن
چون ترا یاد آید آن خوابْ این سخن
معجز نو باشد و زرّ کهن
گر چه دعوی مینماید این ولی
جانِ صاحبواقعه گوید بلی
(مثنوی، دفتر دوم)
گاهی لحن، شیوه و طرز بیان یک ادعا، مُجابکننده است و بدونِ اقامهی دلیل، مخاطب را باورمند میسازد. از منظرِ عارفان دعوت انبیا واجد چنین خصلتی است. پیامبران واجدِ خیرخواهی و امانت بودهاند و به تعبیر قرآن از «نُصح» یعنی خیرخواهی بیغل و غش و «امانت» برخوردار بوده و دیگران میتوانستند به سلامت اخلاقی آنا اعتماد کنند: «أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ»(اعراف/۶۸). گاهی کسی «نُصح» و خیرخواهی دارد، اما امین نیست و خیرخواهیاش همدوشِ امانتداری نیست. قصد خیر دارد، اما به راستی و امانت، متعهد نیست و ممکن است آنچه نقل میکند کاذب و نادرست باشد.
پیامبران سالها در میان مخاطبان خود زیسته بودند: «فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(یونس/۱۶) و مردم آنروزگار میدانستند که سابقهی جنون و رواننژندی ندارند. زندگی شرافتمندانه و نیز دعوتِ بیمزد و چشمداشت، گواهی بود بر حسن نیت و «صدق اخلاقی» آنان: «اتَّبِعُوا مَنْ لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ»(یس/۲۱). در این آیه به دو ویژگی مهم اشاره رفته است. اول اینکه نیکخواهند و دوم اینکه خودشان فرهیختگی اخلاقی و معنوی دارند.
ما طبیبان فعالیم و مقال
مُلهِم ما پرتوِ نور جلال
دست مُزدی مینخواهیم از کسی
دستمزد ما رسد از حق بسی
(دفتر سوم)
به نظر میرسد هر چه با غور و کاوش در احوال پیامبران، به درجاتی از انس، رغبت و اعتماد دست یابیم، برای پذیرش دعاوی دینی آنان مهیّاتر خواهیم بود. کسی که انس درخوری با سرشت و منش پیامبران نداشته باشد، بعید به نظر میرسد استعداد ایمانورزی پیدا کند. پیش از باور به تجربهی پیامبر، لازم است شخصیتِ پیامبر را باور کنیم و اعتمادی ژرف در ما پیدا شود. نوعی خضوع در برابر درستی و پاکیزگی شخصیت پیامبران. تنها اینگونه است که میتوانیم شهادت و گواهی پیامبران را بپذیریم.
امر دومی هم در پذیرش و ایمانآوری ما دخیل است و آن اندازهی تشنگی و نیاز دینی ماست. اگر شما به شدت تشنه باشید و کسی نشانی چشمهی آبی را به شما بدهد، زودتر به سخن او اعتماد میکنید و کمتر جویای نشانه و قرینهای بر صِدق گفتهی او خواهید بود تا وقتی که نیازی به آب ندارید. عارفان میگفتند اگر نیازهای دینی و معنوی در ما سرکوب شده باشند و هوش معنوی ما زیر سطوح ضخیم غفلت و تکبّر، از رمق افتاده باشد، بانگِ آب را دیرتر میشنویم و به منادیان آبهای زلال، دیرتر و سختتر اعتنا و اعتماد میکنیم. به تعبیر دیگر، زودباوری یا دیرباوری ما در خصوص دعاوی دینی، بستگی به شدت و درجهی نیاز و تشنگی ما نیز دارد. تشنگان و نیازمندان، زودتر باور میکنند و با دلایل کمتری، قانع میشوند. مولانا میگوید:
تشنهای را چون بگویی تو شتاب
در قَدَح آبست بِستان زود آب
هیچ گوید تشنه که این دعویست رو
از برم ای مُدّعی مهجور شو؟
یا گواه و حجتی بنما که این
جنس آبست و از آن ماء معین؟
یا به طفل شیر، مادر بانگ زد
که: بیا من مادرم هان ای ولد!
طفل گوید مادرا حجت بیار
تا که با شیرت بگیرم من قرار؟
(مثنوی، دفتر دوم)
تا اینجا گفته شد که ایمان آوردن در گروِ نوعی اعتماد به تجربهی دینی پیامبران است و اعتماد کردن به تجربهی پیامبران در گروِ اعتماد ما به شخصیت آنان و پشتگرم شدن به سلامت روانی و اخلاقی آنان است و نیز، درجهی طلب و تشنگی ما در اقبال به دین و ایمان، دخالت مستقیم دارد.
اما آیا این دو کافی هستند؟ آیا معقول است وقتی با تنگناهای وجودی خویش آشنا میشویم و نیاز دینی در ما ظاهر و بالغ میشود و سپس با مدّعیِ نیکسیرتِ تجربهی دینی روبرو میشویم، ایمان بیاوریم؟ اگر با مدعیان متعدد و با حسنِ نیّتی مواجه شویم چه؟
ایمان آوردن به دعوت پیامبر، از مسیر اعتماد به تجربهی پیامبر حاصل میشود و اعتماد به تجربهی پیامبر، مرهونِ اعتماد به شخصیت اوست. اما پیبُردن به سلامت روانی و اخلاقی پیامبران، با دشواریهایی روبروست از جمله اینکه ارزشهای اخلاقی زمانهی مخاطبان اولیه، با ارزشهای مورد قبول مخاطبان نسلهای بعد تفاوتهایی میکند و ممکن است در ارزشسنجی مخاطبان عصر و روزگارِ دیگری، اقدامات پیامبری محل طعن و انکار واقع شود. مثل داشتنِ کنیز و بَرده، کیفرهای بدنی شدید و...
تازه، «گواهی» تنها یکی از منابع معرفتی ماست. اگر دیگر منابع معرفتی ما از قبیل «دروننگری» و «حواس» با معارف ناشی از گواهی، مغایر بیفتند چه؟ مثلاً وقتی یک توصیهی دینی که بر مبنای اعتماد به صاحبِ آن مورد پذیرش اولیه ما واقع شده با یافتههای علوم تجربی، علوم تاریخی و... ناسازگار باشند؟ یا وقتی با تعارضهای درونی یک مدعای دینی مواجه شویم؟
نگارنده در جُستاری دیگر به این موضوع میپردازد.