زندگی فریباست. آنقدر فریبا که حتا وقتی شاهد ویرانگرترین حادثه باشی، بازهم غالباً به دامهای ابدی زندگی باز میگردی و به تعبیر مولانا «سلسلهای گشادهای، دامِ ابد نهادهای»
آنقدر فریبا که در دل ناگوارترین حوادث نیز میبینی که هنوز کودکان بازی میکنند و پرندگان خوشآوازی. شب گذشته کسی مُرده است و باز، همچنان، نانِ گندم خوب است: «یک نفر دیشب مُرد / و هنوز، نانِ گندم خوب است / و هنوز، آب میریزد پایین، اسبها مینوشند.»(سهراب)
«زندگی حتی وقتی انکارش میکنی، حتی وقتی نادیدهاش میگیری، حتی وقتی نمیخواهیاش از تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است. آدمهایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشتهاند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانههاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قویتر است.»(من او را دوست داشتم، آنا گاوالدا، ترجمه الهام دارچینیان)
یا چنانکه فروغ فرخزاد میگفت هر چه از تهیمایگی و پوچی زندگی هم بگوییم، اغلب به فریبایی آن دل میبازیم:
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
با هزاران جوانه میخواند
بوتهی نسترن سرود ترا
هر نسیمی که میوزد در باغ
میرساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم
غافل از آن که تو بجایی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شُوم زوال
ره تاریک مرگ میسپرم
عاشقم، عاشق ستارهی صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن
و به تعبیر شاعر انگلیسی لندور، با اینکه میدانیم شعلهی زندگی چه آسان و چه زود خاموش میشود، دستهایمان را برابر آن میگیریم و گرم میکنیم:
«من هر دو دست را در برابر شعلهی زندگی گرم کردم،
[شعله] رو به خاموشی است، و من مهیای رفتن.»
زندگی فریباست و این فریبایی بیش از هر جایی خود را در خندههای کودکان نشان میدهد. خندهها و بازیگوشیهای سبکبارانهای که زبانِ مشترکِ همهی کودکان است. زندگی فریباست و فریبایی آن را پرندگانی که بر فرازِ ویرانههای شهری زلزلهزده خوشآوازی میکنند، در گوشهای ما تلقین میکنند.