{نقل است که [بایزید بسطامی] یکروز میرفت. سگی همراه او افتاد. شیخ دامن از او درفراهم گرفت. سگ گفت: اگر خشکم هیچ خَلَلی نیست، و اگر تَرَم هفت آب و خاک میان من و تو صلحی اندازد. اما اگر دامن به خود باز زنی، اگر به هفت دریا غسل کنی پاک نشوی.
بایزید گفت: تو پلید ظاهر و من پلید باطن. بیا تا هردو برهم کنیم تا به سبب جمعیت بود که از میان ما پاکی سربرکُند.
سگ گفت: تو همراهی و انبازی مرا نشایی که من رد خلقم، و تو مقبول خلق. هرکه به من رسد سنگی بر پهلوی من زند، و هرکه به تو رسد گوید: سلام علیک یا سلطان العارفین! و من هرگز استخوانی فردا را ننهادهام، تو خمی گندم داری - فردا را.
بایزید گفت: همراهی سگی را نمیشایم، همراهی لم یزل و لا یزال را چون کنم. سبحان آن خدایی را که بهترین خلق را به کمترین خلق پرورش دهد.}(تذکرةالاولیا)
ناگفته پیداست که این حکایت جنبهی رمزی و استعاری دارد و چنین گفتگویی (آنگونه که ما از گفتگو مُراد میکنیم) رخ نداده است. یا بایزید بسطامی چنین گفتگویی را در دل خویش با سگی ترتیب داده است و یا دیدهوری برای بیان معنایی تا این اندازه شامخ، این داستان رَمزی را آفریده است.
طبیعتاً آنان که با بیان رمزی و استعاری عارفان انس و الفتی ندارند، از کنار این حکایت به این بهانه که خرافهای وهمآمیز است، بیتوجه میگذرند.
اما چه خوب است اگر لَختی درنگ کنیم.
سگ به بایزید میگوید گر چه من نجاست ظاهری دارم، اما با هفت بار شستن لباس خود که یکبار آن با خاک است(چنانکه در فقه آمده) از پلیدی ناشی از تماس با من، پاک میشوی. تازه این تنها وقتی است که بدنم تَر باشد. اما تو ای بایزید، اگر از سرِ نخوت و خودبینی، از من کناره بگیری و مرا طرد کنی، گر چه در هفت دریا غسل کنی، پاک نخواهی شد. چه چیز از نخوت و تکبر، پلیدتر؟ و به تعبیر شمس تبریز: «ذرهای از چِرک اندرون آن کُند که صد هزار چرکِ بیرون نکند.» دامن برگرفتنِ تو از من، شاید تو را از آلودگی ظاهری نجات دهد، اما دلت ر آلوده میکند. آلوده به خودبینی.
بایزید که با تأمل در گفتههای سگ، به خود آمده و از آلودگیهای درونی خود آگاه میشود به سگ میگوید بیا در مصاحبت و دوستی با هم از این پلیدیها رها شویم.
سگ اما میگوید: تو نازنین جهانی و من مطرود مردم. من و تو نمیتوانیم با هم رفاقت کنیم. تو بارهای سنگینی از نام و نشان و شهرت بر شانه داری و من جز بدنامی چه دارم؟
بایزید درمییابد بهرغمِ آنکه آلودگی باطنی او به مراتب بدتر از آلودگی ظاهری سگ است، اما نزد مردم، محبوبتر از سگ شده است و نیکنامتر. برتری و برخورداری بیشتری که چه بسا سزاوار آن نیست. بایزید سرآخر قدردان خدا میشود که او را با نظر در احوال سگ، پرورش معنوی میدهد. پرورش میدهد که «دیده بان دل» باشد و «آهنگر نفس»