عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

دهان‌های باز و دست‌های بسته

انسان‌های بسیاری را دیده‌ام که اهل عرفان و ادب بوده‌اند و دلشده‌ی شعرهای مولانا و عطار و تعابیر و رموز صوفیان. با شنیدن سخنان عارفان مجذوب شده‌اند و چه ذوق‌ها و کام‌ها که با حضور در محافل ادبی و عرفانی داشته و گرفته‌اند، اما «بخیل» بوده‌اند.


به گمان من آنکه گشاده‌دست و اهل سخاوت نیست، فرسنگ‌ها از گوهره‌ی عرفان و تصوف، دور است؛ اگر چه نکته‌های نغز و چاشنی‌های عرفانی بسیار در حافظه دارد. عارفان می‌گفتند اصلِ کار این است که از خودپرستی خلاصی پیدا کنی و چه چیزی مثل سخاوت و بخشندگی در این عبورِ عارفانه می‌تواند از ما دستگیری کند؟ عارفان می‌گفتند اساساً «کرامت عرفانی» همین عبور از منش‌های نکوهیده به خصلت‌های حمیده است: 


«فاضلترین کرامت‌های تو آن است که خوی مذموم بدل کنی به خوی محمود.»(سهل بن عبدالله تُستری، به نقل از: رساله‌ی قشیریه)؛ «التصوّف هو الخلق من زاد علیک بالخلق زادَ علیک بالتصوّف. یعنی تصوّف خُلق است و هرکه به خُلق از تو بیشتر به تصوّف از تو بیشتر.»(جنید بغدادی، به نقل از همان منبع)؛ «تصوف همه خُلق است، هرکه را خُلق بیشتر، تصوف بیشتر.»(ابوبکر کتانی، به نقل از تذکرة‌الاولیا)؛ «تصوف، حُسن خلق است.»(ابومحمد مرتعش، منبع پیشین)؛ «تصوف همه ادب است.»(ابوحفص حداد، منبع پیشین)؛ «لیسَ التصوّفُ رسوماً و لا علوماً و لکنّه اخلاقٌ. تصوف رسوم و علوم نیست و لیکن اخلاق است.»(ابوالحسن نوری؛ به نقل از کشف‌المحجوب)؛ «کرامت، جوان‌مردی و نان‌دهی است / مقالات بیهوده طبل تهی است»(بوستان، باب دوم)


بزرگان که بزرگی یافته‌اند به «داد و دهش» یافته‌اند و نه اشارات رازالود و عبارات نامعلوم:


فریدونِ فرّخ فرشته نبود

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دِهِش یافت آن نیکویی

تو داد و دهش کن، فریدون تویی

(فردوسی)


از میان خلق‌وخوهای خوب و حمیده، شاید مهمترین‌شان «سخاوت» است که چون یاریگر ما در گذر از «خودپرستی» است مادر دیگر فضیلت‌ها هم هست. اهل ذوق و عرفانی که این هنر اخلاقی را در خود پرورش ندهد، محروم از تجربه‌ی حقیقت راه عرفان است:

«زشترین همه زشتیها صوفی بخیل بوَد.»(ابوعبدالله رودباری، به نقل از رساله قشیریه)

«من نیکخویی را ندانم مگر در سخاوت و بدخویی را نشناسم الا در بخل.»(حمدون قصار، به نقل از تذکرة‌الاولیا)

مولانا می‌گفت «سخاوت» شاخه‌ای از سروِ بهشت است:

«این سخا شاخی است از سرو بهشت / وای او کز کف چنین شاخی بهشت»(دفتر دوم مثنوی)


تعبیر بسیار پُراهمیتی در قرآن آمده است. به گفته‌ی قرآن، تنها کسانی رستگارند که بتوانند خود را از بَندِ «شُحّ» نجات دهند: «وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(تغابن/۱۶)

«شُحّ» یعنی آزمندی و تنگ‌چشمی. شُح، پیوندِ «بخل» و «حِرص» است. ترکیب بخل و حرص که چیزی جز «خودپرستی» نیست. 


قرآن به ما یادآور می‌شود که جز از راه ایثار چیزهایی که دوست‌شان داریم و تقسیم آن با دیگرانی که از آن محرومند، راهی برای رسیدن به «نیکی» نداریم: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»(آل‌عمران/۹۲)


چگونه می‌شود اهل بخشندگی، سخاوت، گشاده‌دستی و قسمت کردنِ بی‌چشمداشت داشته‌های خود با دیگران نباشیم و حظّی از «بِرّ» و نیکی ببریم؟


کسی به ابراهیم بن ادهم گفت که مرا وصیّتی کن. ابراهیم ادهم به او گفت: «بسته بگشای و گشاده ببند.». پرسنده سخن را فهم نکرد و از معنای آن پرسید. عارف پاسخ داد: «کیسه‌ی بسته بگشای و زبان گشاده ببند.»(به نقل از تذکرة‌الاولیاء)


دهان‌های ما باز است و دست‌های بخششِ ما بسته. لقمه‌های معنوی نصیب دست‌های گشاده‌ می‌شوند و نه دهان‌های باز.