آنچه دیدی بر قرار خود نمانْد
وآنچه بینی هم نمانَد بر قرار
زلزله، رساترین تعبیر از بیقراریهای زمین است. جهان به رغم آنکه ما را فریفتهی سکون، تابآوری و قرار ظاهری خود میکند، لرزان و بیقرار است و هر زلزلهای تنبیهی است بر این حقیقت ژرف:
حُسنِ تو دایم بدین قرار نمانَد
مست تو جاوید در خمار نمانَد
عاقبت از ما غبار مانَد زنهار
تا ز تو بر خاطری غبار نمانَد
سعدی شوریده بیقرار چرایی؟
در پی چیزی که برقرار نمانَد
همیشه هنگامهی کوچیدن است و "این بانگها از پیش و پس، بانگ رحیل است و جرس". جهان، برای آرمیدن، مأمن خوبی نیست.
در حوالی فاجعه، جز دستگیری و تسلیت گفتن و سفارش به صبوری چه میتوان کرد؟
خدایا، ایمنی از تو مهابت هم ز تو...
جز در آستان تو، کجا میتوان آرمید؟ که "هیچ کُنجی بیدد و بینام نیست". در این بزنگاه اندوه و تشویش، دلهای مصیبتزده را تسلا شو و جانهای بیقرار را دلارام باش.