عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

روحِ قرآن و قرآنِ روح

شاید کمتر کسی می‌داند که یکی از نام‌های قرآن، روح است:‌ «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا»(شوری/۵۲) و نامِ دیگرِ فرشته‌ی وحی، یعنی جبرئیل امین نیز: «فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا»(مریم/۱۷)؛ «تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا»(قدر/۴)


برخی از مفسّرین گفته‌اند مقصود از روح در این آیه هم، قرآن است:‌ «وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(اسراء‌/۸۵)


رُوح در لغت با رَوح و ریح و رایحه و ریحان، از یک ریشه است و حلقه‌ی وصل همه‌ی این کلمات، حرکت و جریان است. روح، قاصد و حاویِ حیات و عاملِ جریان و حرکت است و از این‌رو با دمیدن نفحه‌ای از روحِ خدا، آدمی زندگی می‌یابد. از همین‌روست که عیسی مسیح نیز «روحٌ مِنه» است(نساء/۱۷۱). چرا که به گفته‌ی قرآن، عیسی در تمثالِ بی‌جانِ پرنده‌ای می‌دمید، و پرنده، جان می‌گرفت.(آل‌عمران/۴۹)



قرآن، خود را روح می‌نامد چرا که خاصیتِ حیات‌بخشی دارد:‌ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ»(انفال/۲۴)؛ «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ»(انفال/۴۲)؛ «أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ»(انعام/۱۳۳)


جبرئیل نیز روح‌القُدس است چرا که حاملِ روح و قاصدِ پیام‌های معنوی است. 


قرآن خود را روح می‌نامد، چرا که اتصال عمیق با وحی به آدمی عُمری دوباره و حیاتی تازه  عطا می‌کند. حیاتی به کلّی دیگر که به تعبیر قرآن «طیّبه» ‌است: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً»(نحل/۹۷)


اگر قرآن، روح است؛ روحِ قرآن چه می‌تواند باشد؟ تصور من این است که روح و جان‌مایه‌ی قرآن، آن دسته از مضامین است که تغییر اساسی در نگرش و روحیات فرد ایجاد می‌کنند. یعنی آن دسته از تعالیم قرآنی که نه شمایل ظاهری زندگی بلکه تار و پودهای اصلی زندگی را دگرگون می‌کند، روح قرآن است.


روحِ قرآن، نمی‌تواند از جنسِ «احکامِ فقهی و حقوقی» یا «باورهای کلامی»‌ باشد. همه می‌دانیم که صِرف انجام مناسکی ویژه یا باورآوردن به عقایدی خاص، عُمر دوباره و حیاتی به کلّی دیگر نیست. تحویل و تقلیلِ قرآن به «کتابِ قانون»، نادیده گرفتنِ خاصیتِ روح‌انگیزی قرآن است. قوانین، هرگز و هیچ‌کجا حیاتی تازه نیافریده‌اند. تحول‌های اساسی از رهگذرِ تغییر در نگرش و منش آدمیان رخ می‌دهد و نه تغییر قوانین.


روحِ قرآن، آن دسته از مضامین است که مرتبط با روحیات و نگرش‌های معنوی است. روحیات و نگرش‌هایی از این دست: هستی عبث و باطل نیست؛ زندگی و رنج‌های آن، اسباب آزمایش و ابتلاست؛ رفتارهای ما، آثار متناسب دارند و نظام جهان، اخلاقی است؛ رستگاری در گروِ پارسایی و حدومرزشناسی است؛ آدمی در برابر هم‌نوعان خود مسؤول است و باید در ازایِ احسان‌ِ خدا، به دیگران احسان کند و...


باید با عبور از پوسته‌های تاریخی ادیان، به روح و گوهره‌ی هر دین، نزدیک شویم. آنچه سرمدی و ابدی است،‌ روح جاری در بدنه‌ی متنِ مقدس است. اما با چه سنجه‌ای می‌توان ذاتی و عرضی دین را از هم تمیز داد و گوهر و صدف را بازشناخت؟


در نگاه من، آن دسته از مضامین دینی که نگاه ما را به هستی و زندگی، شستشو می‌دهد و روحیات تازه‌ای به ما می‌بخشد، جان و روحِ دین است. 

بر این اساس می‌شود گفت روحِ قرآن، چیزهایی نیستند که باید به آنها «عمل» کرد، بلکه نگرش‌ها و روحیّاتی هستند که باید به رنگِ آنها در آمد: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(بقره/۱۳۸).  وقتی رنگ‌های اساسی قرآن را پذیرفتیم، طبیعتاً‌ اعمال و رفتارهای متناسب از ما سر خواهد زد. روحِ قرآن از جنس نگاه است تا عمل.


آنکه توجه کافی به خاصیتِ حیات‌بخشی و روح‌انگیزی قرآن دارد، عمدتاً در پیِ تحقق روحیّاتی است که قرآن عرضه می‌دارد. مضامین معنوی قرآن، کمتر هویت‌اندیشانه و تمایزگذار است. وقتی گفته شود یکی از مضامین اصلی قرآن این است که جهان، سرای آزمون و عرصه‌‌ی گهرنُمایی آدمی است «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»(ملک/۲)؛ مرزها و خصومت‌های مذهبی رنگ می‌بازد و وحدتِ متعالیِ ادیان، پُررنگ‌تر می‌شود. 


آنچه «روحِ قرآن» است می‌تواند مایه‌‌ی همگرایی و کاستنِ از غلظتِ‌ مرزها و تقابل‌سازی باشد. مضامین معنوی قرآن اگر چه نظراً محلِّ وفاقِ‌ مذاهب اسلامی است، اما عملاً کمتر محل تأکید بوده است.


قرآن، روح است و روحِ قرآن، نگرش‌های معنوی هستند.


در یادداشت‌های بعدی می‌کوشم به مضامین معنوی قرآن بپردازم.