«دنیا پر از بدی است. و من شقایق تماشا میکنم. روی زمین، میلیونها گرسنه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند... در تاریکی، آن قدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم.»(از نامههای سهراب سپهری؛ به نقل از: هنوز در سفرم، به کوشش پریدخت سپهری، نشر فرزان)
هر بار که خبر فاجعهای فراگیر میشود، به جای آنکه ایدهی «انسان، گرگِ انسان است» در من پا بگیرد یا سقوط اخلاقیِ بیسابقهی انسانِ معاصر را نتیجه بگیرم، به موقعیتهای دشواری که در نهادِ زندگی است، فکر میکنم. به موقعیتِ بیپناهیِ مطلق.
فاجعهی قتلِ اهورا، آتنا و کودکانی از این دست که چنین جگرسوز، پرپر شدند، بیش از آنکه بیانگرِ وقاحتِ آدمی و درجهی دَدمنشی انسان باشد، بیانگرِ سویهی خشن و بیاعتنای هستی است.
آدمی به گمان من همواره چنین بوده است و بعید میدانم بشود نشان داد و احراز کرد انسان امروز، فاسدتر و هیولاتر از انسانِ گذشته است. رسانهای شدنِ دنیای ما سبب شده اخبارِ ناگوار از چهارگوشهی جهان، بر سر و دلِ ما بریزند و گمان کنیم جهان ما تیرهتر از هر زمانِ دیگری است.
اهورای دوساله و آتنای هفتساله، تجربهی هولناکِ بیپناهی مطلق را از سر گذراندند و من بیش از هر چیز به این تجربهی دشوار میاندیشم. جهانی که میتواند به نالههای معصوم کودکی بیپناه، بیاعتنایی کند، نیازمندِ شقایقهای بیشتری است. جهانی که میتواند موقعیتهایی تا این حدّ تیره و تلخ بیافریند، شایستهی نورافشانی و شکرریزی افزونتری است.
«میدونی چیه، روزگار خیلی تیره است. من یه دریا رنگِ سفید میخوام و عمر نوح، تا تیرگیهای روزگار رو، سفید کنم.»(از گفتههای سهراب سپهری؛ به نقل از: برهنه با زمین، ناگفتهها و گزینگویههای سهراب سپهری، به کوشش ایلیا دیانوش)
وقوف هر چه بیشتر ما به جهاتِ تار و ناگوار هستی، علاوه بر اینکه باید ما را به اتخاذ تدابیری در کاستن از دامنهی این ناگواریها سوق دهد، بهتر است به ضرورت پیجویی و بازگویی جوانبِ درخشان و دلنوازِ زندگی نیز وادارد.
«چرا ننویسم زیباست زندگی
وقتی دو کرکس را در عشقبازیشان دیدهام
چرا ننویسم زیبا نیست زندگی
وقتی تفنگ شکارچی
به صورتشان خیره بود»(شمس لنگرودی)
هر چه با حجمِ بیشتری از تاریکی روبرو شویم، به سخن گفتن از روشنی، نیازمندتریم.