عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

دیگری

«نادر خودش را به نوعی عادت رفتاری واداشته بود و اسمش را گذاشته بود «اتلاف وقتِ مفید». در واقع او در این عادتِ رفتاری، بدون این که نیازی داشته باشد یا ضرورتی اقتضا کند، بی‌هدف به جاهایی می‌رفت که بتواند بدون آنکه جلب توجه کند، ساعت‌ها بنشیند و به آدم‌ها خیره شود. جاهایی مانند ایستگاه مترو، داروخانه‌های شلوغ، فرودگاه، پمپ‌بنزین، بیمارستان، فروشگاه‌های زنجیره‌ای بزرگ و گورستان از این جمله بودند... این تجربه نوعی اقتدار روحی به او عطا می‌کرد؛ نوعی چیرگی بر موقعیت که حاصل بی‌نسبتی با آن بود؛ چون حضور از سر نیاز و ضرورت از نظر او، همواره با انفعال و مغلوبیت همراه است.(اگر در داروخانه باشی اما دارو نخواهی، یا در فرودگاه اما نه به دلیل سفری یا بدرقه‌ای یا استقبالی، یا در گورستان اما نه به خاطر مرگ خویشی، آشنایی، دوستی، و اگر اصلاً جایی باشی که لازم نیست باشی، از نوعی استغنا برخورداری. رها از شادی یا اندوه یا اضطراب یا خشم یا انتظار یا هر حس انسانی دیگری که بقیه‌ی حاضرانِ آنجا درگیرش هستند. این اتلاف وقت‌های مفید از جنس همان کارهای دوست‌داشتنی/احمقانه‌ای هستند که مرزهای شکوه تلاقی خرد ناب و جنون را می‌سازند.)


این خصوصیت بعدها به شکل پیچیده‌تر و عمیق‌تری در او ادامه یافت. در واقع در این شکل پیچیده‌تر، او این‌بار «مرز باشکوه تلاقی خرد ناب و جنون» را نه در مکان‌ها که در فکر کردن درباره‌ی آدم‌ها توسعه داد. آدم‌هایی که اغلب غریبه بودند: راننده تاکسی‌ای که او را به مقصد رسانده است، میوه‌فروش محل، نگهبان بیمارستانی که یک‌بار در عیادت از دوستی او را دیده بود، صندوق‌دارِ پیتزافروشی، کارگر پمپ‌بنزین، پستچی، روزنامه‌فروش سرکوچه و از این قبیل آدم‌ها... او این کار را نوعی گسترش خود می‌دید. گسترش روح و ذهن خود. نوعی تلاش برای خروج از فردیّت محتوم خود از طریق، به تعبیر او، «کاشتن و تکثیر» دیگران در خود.»

(رساله درباره‌ی نادر فارابی، مصطفی مستور، نشر چشمه، ۱۳۹۴)


ما نیازمندِ نگریستن به موقعیت‌های یکدیگریم. نگریستنی نه از سر استهزاء یا داوری، بلکه به قصد هم‌موقعیت شدن. همگی مستعدّ محبوس شدن در تنگنای این پنداریم که: جهان یعنی جهان و موقعیت من. با وسیله‌ی نقلیه‌ی شخصی خود از خانه بیرون می‌رویم و آخرِ روز، محصور در خیالات و پندار خویش، به محدوده‌ی خود باز می‌گردیم. از لمسِ دیگری و موقعیت او، خود را محروم کرده‌ایم. از لمسِ «وسعتِ اندوهِ زندگی‌ها»ی دیگر.