عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

خدا، همچون رازی که به خاطر عشق، پنهان است...

گویند خدا در بلندی‌هاست

اما اگر به فراز کاج‌ها نظر کنی

او را نخواهی دید

و اگر ژرفای کوه‌ها را بکاوی

او را در زر و سیم نخواهی یافت

اگر چه نور او از هرچه شکوهمند و زیباست می‌درخشد


چقدر او خوب و مهربان است

که زمین و آسمان را بر چهره افکنده

و خود را چون رازی که به خاطر عشق پنهان می‌کنند

در پرده داشته است


اما من همچنان احساس می‌کنم که آغوش گرم او

از جمله‌ی آفریدگان

به هر جا و در هرچه به چشم و گوش می‌آید

به سوی من گشاده است

چنانکه گویی مادر مهربانم

نیمه شب لب‌هایش را بر پلک‌های بسته‌ی چشم من می‌نهد

مرا نیمه بیدار می‌کند و می‌گوید:

نازنین،

حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است؟


(الیزابت بَرِت براونینگ، از  شاعران عصر ویکتوریا) 



در این شعر شگرف، الیزابت از چرایی نهان‌بودنِ خدا حرف می‌زند. می‌گوید آسمان و زمین را خدا چونان پرده‌ای بر چهره‌ی خویش افکنده است و این رازپوشی، از سرِ عشق است. جهانِ خَلق و کائنات اگر چه واجد دلالات و نشانه‌ها هستند، اما سرشتِ رازپوشی دارند. آشکارگی و پیداییِ کاملِ خدا، ما را از شورِ جست‌وجو محروم می‌کرد. جست‌وجویی در دلم انداختی / تا ز جست‌وجو رَوَم در جوی تو... خدا از سرِ عشق، جهانِ طبیعت را میان ما و خویش حایل کرده است، تا چون رازی شیرین، مایه‌ی تپیدن‌ ما شود. خدا نمی‌خواهد خود را به تمامی افشا کند، چرا که می‌داند باور به او باروَرمان نمی‌کند، بلکه جستجوی اوست، که ما را همپا و پویه‌ی جوباران خواهد کرد.


الیزابت اما در تصویری شگفت‌تر، وجه پیدایی و هویدایی خداوند را از منظر خود بیان می‌کند. می‌گوید گاهی مادرِ مهربان، در تاریکی شب چشم‌های تو را می‌بوسد و چون بیدار شوی، بدون آنکه راز این بوسه را افشا کند از تو می‌پرسد: «چه کسی چشم‌هایت را بوسیده؟»


شاید خدا، خاطره‌ی شیرین بوسه‌ای ازلی است که وقتی خواب بوده‌ای، بر گونه‌ی تو نشسته است. شیرینی‌اش را به یاد داری بی‌آنکه بدانی از جانب چه کسی بوده...