عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

آنه و دیانا

دخترکم تبسم، روزهاست که کارتون آنه‌شرلی می‌بیند. بارها و بارها می‌بیند. با کمالِ شوق و حضور، و مست از خیالاتِ خوش آنه و دیانا. نمی‌دانم کبوترِ خیالش تا کجاها پر می‌گیرد و چه صحاری رؤیا و روایتی را هر بار، کشف می‌کند. تنها می‌شود دانست که به کلّی بُریده از دنیای اطراف و غوطه‌ور در شاعرانگی است و انگار در چشم‌هایش به وقتِ تماشا، ارغوانی در حال گُل دادن است.


در یکی از قسمت‌ها، که آنه و دیانا بزرگ شده‌اند، مرور روزگار گذشته می‌کنند و با حسرت از روزهای کودکیِ رفته، یاد می‌کنند. «گردش زمان میان ما پرده بسته / روی چهره‌ها غباردوری نشسته». غمناک از اقتضای بزرگ شدن که با هم بودن‌های دوستانه را کم‌رنگ می‌کند و خوش‌باشی‌های رؤیازده‌ و خیال‌پرستی‌های بازی‌گونِ کودکانه را به حاشیه می‌رانَد. تداعی روزهای سبز و سبکِ کودکی‌شان که سرشار از دوستی‌های بی‌مضایقه بود، همراه با افسوس و حسرت است. 


تبسّم، بعد از دیدن و شنیدن گفت‌وگوی آنه و دیانا، می‌گرید... مدت‌ها می‌گرید.


و من فکر می‌کنم این کودکِ پنج ساله چه رنج خاطری را با تصورِ تمام شدنِ روزهای خیالاتِ سبک و بازی‌های بی‌وقفه‌اش با ترنم و سنا و سما، تجربه می‌کند. آیا  می‌شود کاری کرد که روی چهره‌ها، غبارِ دوری ننشیند؟ آیا ما خواهیم توانست بر زمان پیروز شویم؟ و راستی، دوستان کودکی‌مان در تاریکی کدام حُفره‌ی زمانی، گُم می‌شوند؟

کسی چه می‌داند.