رقص است زبان ذره زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد
- مولانا
هر موجودی برای بیان خود، زبانی دارد. زبانِ ذره، رقص است. زبانِ گُل، عطر و رنگ و لبخند؛ زبانِ باران، آواز و بوسه؛ زبانِ باد، غریو و پَرسه. اصلاً «صد هزاران ترجمان خیزد ز دل». دل را به هزار شیوه میشود ترجمه کرد.
رقص، شیوهای برای ترجمه کردن دل است. ترجمهای که بسیاری مواقع، از حرف و صوت گویاتر است.
حُسن طریقت عارفان این بوده است که از ظرفیتهای بیشتری برای ابراز احوال خود بهره گرفتهاند. برای اظهارِ شادی و اندوهشان، شعر گفتهاند، ساز زدهاند و رقصیدهاند. سماع صوفیان را میشود از این زاویه هم دید. راهی برای اظهار.
شاید چنان که کازانتزاکیس از زبانِ زوربا به ما میگوید برخی ابعاد وجودی ما تنها از طریقِ رقص، فهماندنی و فهمیدنی میشوند:
«کلّهی من خشک است، ارباب، خیلی خوب نمیفهمم... کاش میتوانستی همهی اینها را که گفتی با رقص بگویی تا من بفهمم!..
ارباب، من خیلی چیزها دارم که به تو بگویم. به عمرم هرگز کسی را به قدر تو دوست نداشتهام. خیلی چیزها دارم که به تو بگویم ولی زبانم یارا نمیکند. بنابراین برایت خواهم رقصید. کنار برو که لگدت نکنم! به پیش! اها! اها!
پرشی کرد و پاها و دستهایش تبدیل به بال شدند. آنگونه که او از روی زمین یکراست به هوا میپرید بر زمینهی آسمان و دریا به فرشتهی پیری میمانست که در حال عصیان باشد؛ چون این رقص زوربا تماماً مبارزهجویی و لجاج و عصیان بود...»