شادی شود آن غم که خوریمش چو شِکَر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
- مولانا
خرسندی میتواند زهرِ اندوه را بگیرد. وقتی اندوه، خستگی یا ملال، سرزده به خانهی ما میآید، بهتر است به جای دلآشفتن و رنجور شدن، به این میهمانِ غالباً ناخوانده، خوشآمد گفت و در مدت زمان اقامتش، تمرین خرسندی کرد.
به نظر میرسد خرسند بودن به احوالی چون بیقراری، نوعی از سکون و سکینه به همراه خواهد داشت. شاید تعبیرِ «ساکنِ روان» در بیانِ مولانا و «سرگشتهی پابرجا» در زبانِ حافظ، وصفالحال کسی باشد که در عینِ بیقراری و سرگشتگی، خرسند است و کشتیِ وجودش را چنان راه میبَرد که بهرغمِ شبِهای تاریک و گردابهای هایل، یکسره غرق نشود.
آنچه عارفان از آن تعبیر به «رضا» میکردند تنها به امور مادی تعلّق ندارد، بلکه خرسندی و رضامندی در احوال درونی و «موجهای تیزِ دریاهای روح» هم مصداق دارد. عارفان میکوشیدند به بسطها و قبضهای وقت و دل، توأمان رضا دهند.
عزیزالدین نسفی در الانسان الکامل گفته است:
«ای درویش! اگر به آنچه داری راضی شوی و شکر آن چیز بگذاری و آن را به غنیمت داری، همیشه مجموع دل و آسوده خاطر باشی و اگر به آنچه داری، راضی نشوی و طلب زیادت کنی، همیشه پراکندهخاطر و در زحمت باشی، از جهت آن که بایست نهایت ندارد و آن عزیز[کمال اصفهانی] از سر همین نظر فرموده است:
اگر کنی طلب نانهاده رنجه شوی
وگر بداده قناعت کنی بیاسائی»
تمرینِ خُرسندی در کارزارِ احوالِ تیره و روشن، و شبها و چاشتگاههای روح، از تیزی و بُرّندگی احوال ناخوش و غبارآلودمان خواهد کاست.