عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

رسیدن و تپیدن

- مقصد یعنی پایان گرفتن راه. پایان گرفتنِ تپیدن و دویدن. مقصد بد است. مگر اینکه صِرفاً جهت‌ را نشان‌مان دهد و ما را به رفتن‌های مُدام، ترغیب کند. تپیدن و نرسیدن. رفتن و رفتن و رفتن... مثل رودهای ابدی... ها. گوش کن:


به رودِ زمزمه‌گر گوش کن که می‌خواند

حدیث رفتن و رفتن، و بَرنگشتن‌ها


از ناپیدایی مقصد دلگیر نباش. از درازی راه و اینکه «صد هزار منزل، بیش است در بدایت». مهم راه است که می‌توانی در آن بدوی. مهم جاده‌ است که می‌توانی در قلب آن بتپی. از گم شدن مهراس. اصلاً شاید لطفِ راه به همین باشد که در آن گم شویم. به تپیدن‌های مُدام فکر کن. به ذوقِ تپیدن و نرسیدن:


تپیدن و نرسیدن، چه عالَمی دارد

خوشا کسی که به دنبال محمل است هنوز...

 


- آه. نه. خوشا سبزه‌زاری که در پایان راه انتظار ما را می‌کشد. خوشا به پایان آمدن. به پایان رسیدن. کفش‌ها را کندن. یله و رها بر سبزه‌زارِ تازه‌ای لمیدن. چشم‌ها را بستن و وزشِ ملایم و بازیگوشِ نسیم‌های لاغر را بر سر و صورت خویش، احساس کردن...


آه. نه... سایه‌ساری باشد. پایِ درخت بیدی، مجاورِ جویبارِ مهربان و رقصانی... پناه‌سایه‌ای یافتن و از تشویش جاده‌ها و سرگیجه‌ی گردنه‌ها، آسودن...


«مرا سفر به کجا می‌برد؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت‌های نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟

کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش

و بی‌خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟

و در کدام بهار

درنگ خواهی کرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟»