استاد مصطفی ملکیان درمقالهی بلند و خواندنیِ «چراغِ روشنِ خاموشی: فلسفهی سکوت در مثنوی معنوی مولوی» و دکتر آرش نراقی در مقالهی «مولوی و تجربه سکوت» به مهمترین اسباب توصیه به خاموشی و نیز آفات سخن نزد مولانا اشاره کردهاند که شاید بتوان سرجمعِ آنها را موارد زیر دانست:
- سکوت و خاموشی، ما را پذیرای فضل و رحمت خداوند و مهیّای احوالِ خوبِ معنوی میکند.(صبر و خاموشی جَذوبِ رحمت است)
- سکوت و خاموشی، سبب میشود به کارهای مهمتری از جمله «شنیدن» بپردازیم و در مقامِ تعلیم، هنرِ شنیدن حائز اهمیت فراوان است.
- سکوت و خاموشی، مواجههای درست در برابر حقائق روحانی است، چرا که زبان از انتقال معانی روحانی عاجز است.
- سکوت و خاموشی در خصوص حقائق روحانی باعث میشود انسانهایی که استعداد لازم را ندارند، دچار جهلِ مرکّب و توهم دانایی نشوند.
- سکوت و خاموشی در خصوص حقائق روحانی نمیگذارد ترشحات عالَم غیب از حد درگذرد و غفلت را که ستونِ زندگی دنیوی است از بین ببرد.
- سکوت و خاموشی باعث میشود در معرض دشمنیِ مخاطبانی که یا غرضورزند یا استعداد فهم ندارند، قرار نگیریم.
- سکوت و خاموشی سبب میشود کمتر در معرضِ شهرت، اقبال و توجه قرار بگیریم و شهرت، اغلب، زَهرِ کُشنده است.
- سکوت و خاموشی ما را از آفات اخلاقی(مثلِ بیصداقتی) که از کاربستِ نادرست زبان ناشی میشود در امان نگه میدارد.
- سکوت و خاموشی نشانهی بُهت و حیرت در برابر پهناوری، عظمت و دلربایی امر قدسی است. آنکه بُهتزده و متحیّر است، گُنگ و خاموش میشود.
- سکوت و خاموشی لازمهی محرمیتِ عاشقانه است که در آن شیوههای غالباً بهتری برای مفاهمه و گفتگو وجود دارد.
- سکوت و خاموشی، ادبِ مقامِ حضور است و نشانهی نیستی و فنا و رخت بر بستن دوگانگیها (خُمش کن مُردهوار ای دل ازیرا / به هستی متّهم ما زین زبانیم)
با این حال، به نظر میرسد یکی دیگر از اسباب توصیه به خاموشی این است که هر چه بیشتر میگوییم، حقیقت را پنهانتر میکنیم.
با اینکه قاعدتاً و غالباً کلام و سخن برای ایضاح و روشن کردن است، اما شگفت آنکه بسیار گفتن از چیزی، به پنهان شدن آن میانجامد. مولانا میگوید:
خَمُش خَمُش! که اشارات عشق، معکوس است
نهان شوند معانی ز گفتن بسیار
مولانا قاعدهی مهمی را با ما در میان میگذارد: با گفتنِ بسیار، معانی پنهان میشوند و این خاصیتِ معکوسِ اشارات عشق است. هر چه بیشتر میگوییم، پنهانتر میکنیم.
گاهی نمیشود نگفت. ناگزیر از گفتنیم تا هم مایهی تسکین و تسلای خویش شویم و هم از آنچه دیده و تجربه کردهایم با دیگری قسمت کنیم؛ اما از جهتی، هر چه بیشتر میگوییم، حقیقت را زخمیتر میکنیم. شاید به همین روی بود که مولانا در عینِ اینکه مدام میخروشید و از احوال خود با ما میگفت، اما همواره از این که سخن میگوید ناراضی و گلهمند بود. شاید یکی از «تناقضهای دلِ» او همین بود: «هست احوالم خلاف همدگر / هر یکی با هم مخالف در اثر»