ما ز قرآن، مغز را برداشتیم
پوست را بهر خران بگذاشتیم
بیت بالا از مولانا نیست و ظاهراً گویندهی آن نیز معلوم نیست. با این حال، این دوگانهسازی «مغز» و «پوست» قرآن را میتوان در نگاه عارفان دید:
رو، ز قرآن مغز گیر و پوست مان
پوست را انداز پیش کرکسان
(مظهر العجائب، عطار)
-
ز قرآن اهل ظاهر را بُوَد پوست
تو از قرآن طلب کُن مغز ای دوست
(سیفصل، عطار)
از طرفی ظاهر و نفس را به «خر» و باطن و روح را به «عیسی» ماننده کردهاند:
نفس را همچون خر عیسی بسوز
پس چو عیسی جان به جانان برفروز
(منطقالطیر، عطار)
همی میردت عیسی از لاغری
تو در بند آنی که خر پروی
به دین، ای فرومایه، دنیا مخر
تو خر را به انجیل عیسی مخر
(بوستان، باب ششم)
گر چه این تعابیر چندان پاکیزه نیست اما از جهتی گویا و گیرا است. برای رهبُردن به «مغزِ قرآن» نیازمندِ نگاهی «عیسیوار» هستیم و اگر «خَروار» نگاه کنیم، تنها به «پوستِ قرآن» راه میبَریم.
ممکن است خروار خروار کتاب خوانده باشیم، اما ظاهرنگر و خروار خوانده باشیم. مهم است که نگاه «جانبین» و «عیسیوار» پیدا کنیم:
خدمت (حضرت) اخی احمد که از معتبران زمان بود، روزی به علاء الدین (پسرِ مولانا) گفته باشد که: «من یک خروار کتاب خواندهام و در آنجا هیچ اباحت سماع را ندیدهام و وجه رخصت را نشنیده؛ شما این بدعت را به چه دلیل پیش میبرید؟»
علاء الدین جواب داد که: «خدمت اخی «خر وار» خواند، برای آن ندانست. بحمدالله که ما عیسی وار خواندهایم و به سرّ آن رسیده!»(مناقبالعارفین، افلاکی)