عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

قبله‌ام یک گُلِ سرخ...

_ چگونه می‌شود یک گُلِ سرخ، قبله‌ی آدم باشد؟ بُت‌پرستی نیست؟


- بستگی دارد. بستگی دارد که در گُل متوقف شوی یا گُل را قاصدی ببینی که از بوستان عقل و جان، آمده است. کعبه هم همین است. اگر در کعبه که جز مجموعه‌‌ای سنگ نیست، متوقّف شوی، بت‌پرستی. اما اگر خاصیتِ نشانه‌ای بودن کعبه را در نظرآوری، خداپرستی. 


مرز بت‌پرستی و خداپرستی را می‌شود در صورت‌پرستی و معناپرستی، پیدا کرد. خدا پرستی آن است که معناپرست باشی و در فراسوی صورت‌های عالَم به جستجوی آن معنای کُل باشی. تمامِ صورت‌های عالَم، مثل کف دریا هستند. به گفته‌ی مولانا:


کف دریاست صورت‌های عالَم

ز کف بگذر اگر اهل صفایی


- بیشتر بگو! یعنی چطوری گل را مقصود ندانیم بلکه قاصد ببینیم؟


_ ببین مثل مولانا:


گل آن جهانیست نگنجد در این جهان

در عالم خیال چه گنجد خیال گل

گل کیست قاصدیست ز بستان عقل و جان

گل چیست رقعه‌ایست ز جاه و جمال گل

گیریم دامن گل و همراه گل شویم

رقصان همی‌رویم به اصل و نهال گل


مولانا که عارفی خداجوست می‌گوید باید دامنِ گل را بگیریم و همراه این قاصد به آن جهان برویم. می‌گوید حقیقتِ گُل از آن جهان است و صورت گُل گر چه محدود است اما خیالِ گُل نامتناهی است. می‌گوید بت‌پرستی و خداپرستی بستگی به شیوه‌ی نگاه تو دارد. اگر در جانِ بلبل، خیالِ گل را ببینی و از رهگذرِ حضور گُل، «عقلِ کُل» و راز سرمدی را تجربه کنی، خداپرست و معناجو هستی:

 

در جانِ بلبل گُل نگر، وز گل به عقلِ کُل نگر

وز رنگ در بی‌رنگ پر، تا بوک آنجا ره بری


یعنی بتوانی از محدودیتِ صورت‌ها، چه صورتِ گُل و چه صورتِ کعبه، عبور کنی و در دامن آن بی‌نهایتِ بی‌کران، آن بی‌رنگِ بی‌نشان، قرار بگیری.

پیدایی و پنهانی جدا از هم نیستند. خدا در گُل سرخ، هم پیداست و هم پنهان. بستگی به چشم‌های تو دارد.


تیر پران بین و ناپیدا کمان 

جان‌ها پیدا و پنهان جانِ جان

(مثنوی/دفتردوم)


در هر امرِ پیدایی، رازی ناپیدا جریان دارد و هر هستِ پیدایی ردّپایی از خدای ناپیدا دارد.


این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل

اما فروغ رویش ارکان من گرفته


- برای راهبُردن به آن رازِ شیرینِ ناپیدا چه می‌شود کرد؟


- شاید بهترین یاور و دستگیر ما، خیال باشد.

خیالِ توست که اگر پرّان شود می‌تواند آن شرابِ شیرین را در جامِ صورت‌ها ببیند. 


- پس می‌گویی در هر وجودِ پیدایی، وجودِ ناپیدایی هم هست؟


- انگار. یعنی اینگونه نیست که چیزهایی در این جهان پیدا باشند و چیزهایی پنهان. پنهان‌ها در دلِ پیداها خانه کرده‌اند. شاید کمتر کسی به اندازه مولانا به این نکته توجه کرده است. به اینکه خدا پیدایِ پنهان است:


مثال عشق، پیدایی و پنهان

ندیدم همچو تو پیدا نهانی!