_ چگونه میشود یک گُلِ سرخ، قبلهی آدم باشد؟ بُتپرستی نیست؟
- بستگی دارد. بستگی دارد که در گُل متوقف شوی یا گُل را قاصدی ببینی که از بوستان عقل و جان، آمده است. کعبه هم همین است. اگر در کعبه که جز مجموعهای سنگ نیست، متوقّف شوی، بتپرستی. اما اگر خاصیتِ نشانهای بودن کعبه را در نظرآوری، خداپرستی.
مرز بتپرستی و خداپرستی را میشود در صورتپرستی و معناپرستی، پیدا کرد. خدا پرستی آن است که معناپرست باشی و در فراسوی صورتهای عالَم به جستجوی آن معنای کُل باشی. تمامِ صورتهای عالَم، مثل کف دریا هستند. به گفتهی مولانا:
کف دریاست صورتهای عالَم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
- بیشتر بگو! یعنی چطوری گل را مقصود ندانیم بلکه قاصد ببینیم؟
_ ببین مثل مولانا:
گل آن جهانیست نگنجد در این جهان
در عالم خیال چه گنجد خیال گل
گل کیست قاصدیست ز بستان عقل و جان
گل چیست رقعهایست ز جاه و جمال گل
گیریم دامن گل و همراه گل شویم
رقصان همیرویم به اصل و نهال گل
مولانا که عارفی خداجوست میگوید باید دامنِ گل را بگیریم و همراه این قاصد به آن جهان برویم. میگوید حقیقتِ گُل از آن جهان است و صورت گُل گر چه محدود است اما خیالِ گُل نامتناهی است. میگوید بتپرستی و خداپرستی بستگی به شیوهی نگاه تو دارد. اگر در جانِ بلبل، خیالِ گل را ببینی و از رهگذرِ حضور گُل، «عقلِ کُل» و راز سرمدی را تجربه کنی، خداپرست و معناجو هستی:
در جانِ بلبل گُل نگر، وز گل به عقلِ کُل نگر
وز رنگ در بیرنگ پر، تا بوک آنجا ره بری
یعنی بتوانی از محدودیتِ صورتها، چه صورتِ گُل و چه صورتِ کعبه، عبور کنی و در دامن آن بینهایتِ بیکران، آن بیرنگِ بینشان، قرار بگیری.
پیدایی و پنهانی جدا از هم نیستند. خدا در گُل سرخ، هم پیداست و هم پنهان. بستگی به چشمهای تو دارد.
تیر پران بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جانِ جان
(مثنوی/دفتردوم)
در هر امرِ پیدایی، رازی ناپیدا جریان دارد و هر هستِ پیدایی ردّپایی از خدای ناپیدا دارد.
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
- برای راهبُردن به آن رازِ شیرینِ ناپیدا چه میشود کرد؟
- شاید بهترین یاور و دستگیر ما، خیال باشد.
خیالِ توست که اگر پرّان شود میتواند آن شرابِ شیرین را در جامِ صورتها ببیند.
- پس میگویی در هر وجودِ پیدایی، وجودِ ناپیدایی هم هست؟
- انگار. یعنی اینگونه نیست که چیزهایی در این جهان پیدا باشند و چیزهایی پنهان. پنهانها در دلِ پیداها خانه کردهاند. شاید کمتر کسی به اندازه مولانا به این نکته توجه کرده است. به اینکه خدا پیدایِ پنهان است:
مثال عشق، پیدایی و پنهان
ندیدم همچو تو پیدا نهانی!