عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

باز گردد عاقبت این در؟ بلی!

از شگفتی‌های مولانا، امید بی‌پایان اوست. مولانا به ما می‌گوید طلب کردن و جُستن را نباید مشروط به دانستن و یقین کرد. به تعبیر او، برخی درها و راه‌ها تنها زمانی بر فرد گشوده می‌شوند که او در زده یا راه‌ رفته باشد. برخی نشانی‌ها تنها بر کسانی که دردمندانه طالب آنند افشا می‌گردد.


دو مثال نیکو در این باب می‌آورد. یکی داستان یوسف و فرارش از زلیخا و دیگری دردمندی مریم و درخت خرما. می‌گوید زلیخا همه‌ی درها را به روی یوسف بسته بود، با این‌حال یوسف دوید و به برکتِ گریز و جنبشِ او، دری گشوده شد. یوسف، دویدن خود را متوقف بر اطمینان از دری گشوده نکرد. او بدون ‌دانشی یقینی و صِرفاً از سرِ امید، دوید. امید به اینکه شاید دری گشوده شود. بینشی که مولانا از این داستان می‌گیرد این است که:


گر چه رخنه نیست عالم را پدید

خیره یوسف‌وار می‌باید دوید

تا گشاید قفل و در پیدا شود

سوی بی‌جایی شما را جا شود

(مثنوی/دفتر پنجم)


مولانا داستان را در ذیل معنی این بیت آورده است:


«گر راه روی راه بَرَت بگشایند / ور نیست شوی به هستی‌ات بگرایند»


حرف اصلی او این است که تنها زمانی شاهدِ گشایشی رو به امر قدسی خواهیم بود، که جنبش و تپشی داشته باشیم.


پیمانه‌ی دیگر او برای انتقال دانه‌ی معنا، حکایت مریم و دردِ زایمان اوست. اگر دردِ زایش نبود، مریم به درخت، پناه نمی‌‌آورد و درختِ خشک، میوه‌دار نمی‌شد:


«درد است که آدمی را رهبر است. در هر کاری که هست تا او را دردِ آن کار و عشق آن کار در درون نخیزد او قصد آن کار نکند و آن کار بی درد او را میسر نشود. خواه دنیا و خواه آخرت... تا مریم را درد زه(= زایمان) پیدا نشد قصد آن درختِ بخت نکرد که «فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ / آن گاه درد زایمان او را به پناه تنه‌ی درخت خرما کشانید.»(مریم،۲۳) او را آن درد به درخت آورد و درخت خشک، میوه‌دار شد. تن همچون مریم است و هریک عیسی داریم. اگر ما را درد پیدا شود عیسی ما بزاید و اگر درد نباشد عیسی هم از آن راه نهانی که آمد به اصل خود بپیوندد الا ما محروم مانیم و از او بی بهره.»(فیه ما فیه)


زین طلب بنده به کوی تو رسید

درد، مریم را به خرما بُن کشید

(مثنوی/دفتر دوم)


دردمندی مریم، سبب بهره‌مندی از آن مواهب و نیز زاده‌شدن عیسی شد. عیسای روحِ ما کی بدونِ آن درد و طلب، زاده می‌شود؟ 


ذره‌ای دردم ده، ای درمان من!

زانکه بی‌دردت بمیرد جان من

ذره‌ای درد از همه آفاق به

در دو عالم یک دل مشتاق به

کفر کافر را و دین دیندار را

ذره ای دردت دلِ عطار را


مولانا حرف دیگری هم دارد. می‌گوید اساساً آنان که تشنه‌اند، چندان دغدغه‌ی دلیل ندارد. به تشنه‌‌ای اگر بگویید اینجا آب است نمی‌گوید اول دلیلت را بگو. او می‌دود به امید آب. آنان که تشنه نیستند، طلب دلیل می‌کنند. تشنگان حتی اگر دلیلی ارائه نشود مشتاقند که به سمتِ آنجا که ادعا می‌شود آبی وجود دارد، بشتابند. برای فردِ‌ تشنه، عدم وجود دلیل، مانعِ تحرّک و پویش او در پیِ آب نیست. او حتی به امید اندکی، در هوای رایحه‌ی نازکی، راهی که ادعا می‌شود به آب می‌رسد را می‌پیماید. 


تشنه‌ای را چون بگویی تو شتاب

در قَدَح آبست بستان زود آب

هیچ گوید تشنه که‌ این دعوی‌ست رو؟

از برم ای مُدّعی مهجور شو؟

یا گواه و حجتی بنما که این

جنس آب‌ست و از آن ماء معین؟


مثال دیگر مولانا، صدای مادر است. وقتی مادر، فرزند شیرخوارش را صدا می‌زند، طفلِ شیرخوار از مادر، حجت و دلیلی مطالبه نمی‌کند:


یا به طفل شیر، مادر بانگ زد

که بیا من مادرم هان ای ولد!

طفل گوید مادرا حجت بیار؟

تا که با شیرت بگیرم من قرار؟


از نظرِ مولانا حال فردِ تشنه‌لب و آب و نیز کودکِ شیرخوار و دعوتِ مادر، مانند دعوت انبیا است:


در دل هر امتی کز حق مزه‌ست

روی و آواز پیمبر معجزه‌ست

چون پیمبر از برون بانگی زند

جان امت در درون سجده کند

زانک جنس بانگ او اندر جهان

از کسی نشنیده باشد گوش جان

(مثنوی/ دفتردوم)


آنکه تشنه نیست، تا دلیلی نباشد، حرکت نمی‌کند. آنکه تشنه است، به کوچک‌ترین امیدی، پای در مسیر می‌گذارد. یوسف‌وار باید گریخت و مریم‌وار باید دوید تا دری گشوده شود یا درختی سبز گردد:


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایماً ای خشک‌لب

کان لب خشکت گواهی می‌دهد

کو به آخر بر سر منبع رسد

کین طلب‌کاری مبارک جنبشی‌ست

این طلب در راه حق مانع‌کُشی‌ست

جهد کن تا این طلب افزون شود

تا دلت زین چاه تن بیرون شود  

لنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب

سوی او می غیژ و او را می‌طلب

دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده به از خفتگی

(مثنوی/ از دفترهای مختلف)