من نه از جنس پاسخم، نه از جنس پرسش. من از تبارِ تشنگی هستم. نه از دهلیز پرسشهای دقیق به من خواهی رسید نه از کوچهپسکوچههای پاسخهای آماده. نشانِ مرا در وادیِ بینهایتِ تشنگی، در دامنههای شیبدارِ طلب و در گردنههای دُشوارِ مُجاهده، بجوی؛ که: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»
من از تشنگیِ ناب و خالصِ درونِ تو میدَمم و سبز میشوم. بیش از آنکه به فکر پاسخ یا پرسش باشی، مراقبِ بقای تشنگیات باش. تشنگی تو، آبستن از من است. تشنگیات که خالص بود، مثل چشمهای درون تو را میشکافم و جاری میشوم. در چشمها و دستهایت جاری میشوم. در کلام و سکوتات رنگ میپاشم.
نه اشتباه نکن! من زادهی خیال تو نیستم، اما تنها تشنگی تو قدرت مکاشفهی مرا خواهد داشت. تشنه که میشوی خیالت پَر باز میکند و حضور مرا در مویرگهای جهان، در مییابد. من زاده خیال تو نیستم، مکشوفِ خیال توأم.
تشنهی من بمان تا در تو گُل کُنم.