برادران خوب زندگی من، صدیق و صلاحِ عزیز، سلام.
نَفَسهایتان همیشه تازه
شما خانوادهی من هستید. من فرزندی ندارم، و اگر هم داشتم نسبتشان با من خونی بود. شما نیز همخون من هستید. همخونِ روحِ منید. و همخونی روحی ارزشمندتر از همخونی جسمی است. سلمان فارسی که نسبت خونی با محمد مصطفی نداشت اما حضرت گفت: «سلمان منا أهل البیت». سلمان از خانوادهی من است.
شما خانوادهی منید و خدایِ منّان را شاکرم که در گذرِ عمرِ کم مایهام مرا با شما آشنا کرد. چه سعادتی است مصاحبت با جانهایی که بوی آشنایی میدهند.
بر من ببخشید که نگرانتان کردم و چندنامهی اخیرتان بیپاسخ ماند. تأخیرم به سبب بیماری بود و احوال ناخوش جسمی. ابتدا گمان میبُردم عارضهی مختصر و گذرایی است و به محض بهبود با دلی آسوده برایتان مینویسم. اما تشخیصها حاکی از آنند که اینجا مرحلهی آخر است و من در گامهای پایانی.
صلاح در نامهاش بیتی را نقل کرده بود که روزهاست وِرد زبانم است و از آشنایانم در اینجا خواستهام روی سنگِ قبرم بنگارند:
از خاکِ ما در باد، بوی تو میآید
تنها تو میمانی، ما میرویم از یاد
ما جملگی رفتنی هستیم. میرویم اما آن رازِ زیبایِ سرمدی خواهد ماند. ما باید برویم تا جا برای کسان دیگری باز شود که روایتهای تازهای از زندگی به دست میدهند. نمیدانم این احساسی که تمام قلبم را دربرگرفته چقدر واقعیت دارد، اما با بندبندِ وجودم احساس میکنم محبتی که نثار کردهایم، هرگز نمیمیرد. تباه نمیشود و از حافظهی هستی فراموش نمیگردد.
شاخههای همخونِ من، برادران جانآشنا.
حالا که به فراپُشت نگاه میکنم و عُمری دویدن و تپیدن خود را از نظر میگذرانم برای آنهمه کاهلی و خطاکاری حسرت میخورم. اما به خودم میگویم در این خانِ آخر، لازم است با خودم صلح کنم و از همهی کاهلیها و خطاهایم درگذرم. سعی میکنم به خودم به مثابهی احمدِ هفتسالهای نگاه کنم که مادرم گُلبهار هوایش را داشت. ما همیشه نیازمند آنیم که کودک همیشهی درون خود را ببوسیم و مادرانه حمایتش کنیم.
در این روزهای آخر، از صمیم دل، شاکر دوستیهای بیشائبهی شما هستم و از صافترین نقطهای که در جانم باقی است شریفترین خواستهها را برایتان از خدای کریم طلب میکنم.
اگر بقا وفا کرد، باز برایتان مینویسم. به فضلالرحمن گفتهام که اگر اجل، مهلت نداد، خبر کوچیدنم را به شما بدهد.
از شما میخواهم از سرِ فضل همیشگیتان برای برادرتان نماز میتِ غایب بخوانید و دعا کنید که:
«اللهم إنَّهُ نَزَلَ بِکَ وانتَ خیرُ مَنزولٍ بهِ واصبَحَ فقیراً إلى رَحمتِکَ وانت غَنیٌّ عَن عَذابِه، وقد جِئناکَ راغبینَ الیکَ شُفعاءَ لهُ...»
دعا کنید تا در لحظههای جان دادن، تطهیر شوم.
با توجه به اینکه خدای رحمان ما را به «تواصی» امر کرده(وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ) و حضرت رسول(ص) فرموده است که سراسرِ دین، «نُصح» و خیرخواهی است(الدینُ النصیحة)، چند اشاره و یادآوری را از باب ادای دین دوستی و صحبت، پیشکش میکنم:
نخست اینکه مراقب باشید حاشیهها شما را از کارِ اصلی که جستجوی خدا و گفتگوی با اوست، غافل نکند. نزاعهای فرقهای و گروهی، مجادلات کلامی و فقهی و هر چیز دیگری از این دست نباید توجه و اهتمام کانونی شما را از تجربهی حضورِ خدا در هستی، منحرف کند.
مأموریت اساسی انبیا این بوده است که قلب ما را میهمان نگاه و آوای خدا کنند. اجازه ندهید چیزی صدای خدا را در گوش جانتان خاموش کند. مُراقب به حاشیه و انحراف رفتن دینتان باشید. هر چیزی که توجه اصلی و اهتمام کانونی شما را از «الله» منصرف کند، راهزن است. همهی انبیا و اولیا و اصفیا، پیکانها و نشانههایی بودند تا ما به مانند گلهای آفتابگردان، گردش و روش خود را با آفتاب حق تنظیم کنیم: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ»
بکوشید شایستگی آن را پیدا کنید که در ایستگاه آخر، این ندا در جانتان بپیچد که «ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی»
چه جان دادن شیرینی است وقتی بشنویم: «عبادی».
چقدر دلپرور و جانافروز است که حضرت کریم صدایمان کند: یا عبادی...
مست میشود دل: «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ / یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»
خودتان را از این ندای رحمانی مست کنید و از این شادی برقصید.
دوم اینکه کلید اساسی فهم قرآن و فهم شریعت را هرگز فراموش نکنید. کلید اساسی این است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
به سراغِ تعبیر و تفسیر هر آیه و یا مضمون دینی میروید، ببینید چقدر به شمایلِ رحمانیِ خدا نزدیکتر است. هر جا دودل و مردد بودید بنگرید کدام قرائت و نگرش به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»، وفادارتر است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» که در آغاز هر سوره آمده است به ما یادآور میشود که صفت اصلی خداوند، رحمانیت است و دیگر اوصاف او باید در پرتو این رحمت فراگیر، تعبیر شوند. نه تنها «طُفیل هستی عشقند آدمی و پری» که هستیِ خدا نیز، بر محبت، استوار است. کاری کنید که هر موضع و اقدامتان معطّر به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» باشد. هر سخنتان، رنگی از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» داشته باشد.
دیگر توصیهای ندارم جز اینکه دعا کنید. برای من، برای خودتان، برای همهی آنانی که طعم زندگی را میچشند و لاجرم چشندهی طعم مرگ هم خواهند بود. برای رستگاری همگان دعا کنید. برای گنجشکهایی که آن سالها که تالش بودم آب و دانهیشان میدادم و نمیدانم در این مدت چه حالی دارند. برای غذای گنجشکان هم دعا کنید.
این روزها بیشتر از همه خود را با نام «رفیقِ» خدا مأنوس کردهام. آخر یکی از نامهای خدا رفیق است: «إِنَّ اللَّهَ رَفِیقٌ یُحِبُّ الرِّفْقَ». تکرار نامِ رفیق، آرامم میکند. ذکرم شده است یا رفیق! با این ذکر احساس جوجهای را پیدا میکنم که زیر پر و بال مادر، خود را گرم میکند. من از این نام، گرما میگیرم.
آخرینِ وِردِ زبانِ محمد مصطفی این بود: «بلِ الرَّفِیقَ الأَعْلَى». خداست که رفیق اعلی است و پیامبر آن لحظههای دشوار پایان را به اشتیاق رفاقت او، گذراند. رفیقِ اعلی، رفیقی است که در عینِ قُرب و ملایمت، علوّ و عظمت دارد. محبوبی محتشم و عالیمقام است.
خوشا آنان که از رفاقت اعلی، برخوردار شدند.
زندگیتان را با رفیقِ اعلی پیوند بزنید.
در پناه نور باشید و از طرف من به هر آنچه روشنی است سلام کنید.
از خاکِ ما در باد، بوی تو میآید
تنها تو میمانی، ما میرویم از یاد