عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

گونه‌ای مسلمانی (۲۰)

«پیوسته خبر می‌داد دلم که: در اقالیم زمین سوختگان هستند که ایشان هم از نایافتِ یاران، مهجورند، و در دست این مفلسان زمانه رنجورند... و از عاشقان این کار بازپرسیدمی که تا کجاست فقیری، صادقی، عیّاری، دلیری، سراندازی، قماربازی، پاک‌بازی، مستی، عاشقی، تا به یادش بیاسودمی.»(رسالة‌القدس، روزبهان بقلی شیرازی) 


فرزندِ خوبم سلام. جانت آینه و جهانت آکنده از آیه.


از خبرتان دلم وا شد. قدر این حالِ خوب را بدانید. می‌دانی که بهترین حال‌ها اثرِ صحبت‌های پاک است؟ چه خوب که در میانه‌ی مغشوش اینهمه تشویش، مجالی ساخته‌اید برای تجربه‌ی حضور و درنگ.  


احساس می‌کنم حالِ خوب، حالِ بی‌چون است. یعنی حالی که کلمات را یارای توصیف آن نیست. حالی که بافته‌ای است از چند رنگِ مهربان. احتمالاً آمیزه‌ای از حیرت، امنیت، انس، قرار و بی‌قراری. ملغمه‌ای بی‌‌کم و کیف. طمأنینه‌ای توأم با حیرت و احساسِ هیچ. هیچی آرام و مهربان. چیزی از آن دست که گفت:


یونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشق

گفتمش چونی؟‌ جوابم داد بر قانون خویش

زین سپس ما را مگو چونیّ و از چون در گذر

چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی‌چونِ خویش


بگذریم.


احتمالاً می‌دانی آنچه نگرانم می‌کند این است که اصالتِ خلوتِ خودخواسته و خودساخته‌ی‌تان صدمه ببیند. هر حقیقتِ نابی، وقتی لباسِ نام بر تن می‌کند زخمی می‌شود. نشنیده‌ای که عارفی(بوالحسن فوشَنجه) می‌گفت: تصوف امروز نامی است بی‌حقیقت و پیش از این حقیقتی بود بی‌اسم. یا بوسعید بوالخیر می‌گفت: تصوف در ابتدا ألم (یعنی درد) بود و در آخر، قلم شد. حال بود و قال شد. 

همه‌ی ادیان، آیین‌های معنوی و طریقت‌های عرفانی از همین زاویه آسیب دیده‌اند. درست وقتی که هویت‌خواهی بر حقیقت‌جویی چربید و معنویت و عرفان، دستمایه‌ی برای بازارگرمی شد. مُراقب آن نفسانیتِ پنهان و نام‌ونشان‌جوییِ خفیّ باشید. مراقبِ آن «من»، «منِ» تشنه و مُستسقی که می‌خواهد برای رونق‌بخشی به بازار خود، همه چیز را مصادره کند. همه چیز حتی خدا و ایمان را.


هر وقت که در جمعی از سخنان عارفان نقل می‌کنم به خودم نهیب می‌زنم که:

چند دُزدی حرفِ مردان خدا

تا فروشیّ و ستانی مرحبا 


امیدوارم رنجی که می‌بَرید گنج شما باشد. صفاخانه، زمانی حقیقتاً مأوای صفا خواهد بود که بتوانید به ژرفنای «ذکر» عبور کنید. می‌دانی که «ذکر» در برابر «غفلت» و «نسیان» است: «واذکُر رَبَّکَ إذا نَسیتَ / واذکُر ربَّکَ... ولا تَکُن مِن الغافلینَ» و طبیعتاً مانند نسیان و غفلت، حال است و نه قال. ذکر، هوشیاری و بیداری است و نه تکرار کلماتی که غبارِ عادت گرفته‌اند. از کلمات برای وصول به چنان حالی، پُل بزنید. ذکر، حالی است که سرشتِ آیه‌بودنِ جهان را درک می‌کنید و ترشّحِ معنا را از صورت‌های فانی درمی‌یابید. ذکر در یک کلام، تجربه‌ی حضور است. 


می‌دانی که اغلبِ ما خواب‌زده زندگی می‌کنیم و در متن عناصر، حاضر نیستیم. اما چیزی که نباید فراموش کنی این است که ذکر حقیقی فرد را به مقام اطمینان و امنیت می‌رساند و اگر ذکر، آرمیدگی و دل‌آسودگی به همراه نداشت، لابد راستین نیست. قرآن گفته است: «الذین آمنوا و تَطمَئِنُّ قلوبُهُم بِذکرالله» و «الذین آمنوا و لَم یَلبِسُوا إیمانَهُم بِظُلمٍ اولائک لَهُمُ الأمنُ»


ذکر آنجاست که غبارها را فرونشانده‌ای، غلغله‌ها را خاموش کرده‌ای و چون شاخه‌های درخت بید در شب، منتظر و چشم‌به‌راه عنایت‌های پنهانی. ذکر آنجا اتفاق می‌افتد که بی‌تشویش و با تأنّی و درنگ باشی و سرتاسر وجودت تبدیل به دریچه شود. دریچه‌ای رو به نور.


در صفاخانه و در همراهی و مصاحبت دوستت صلاح، سعی کن «ذکر» حقیقی را تجربه کنی. ذکر، بیشتر از جنسِ گوش دادن است تا حرف زدن. به آواهای روشن، گوش بسپار تا «ذاکر» و بیدار باشی.


همچنان که خودت به درستی اشاره کرده بودی، ما همه وقت در معرض دام‌ها هستیم. حتی وقتی به دنبال دانه‌های نوریم. می‌دانی که حتی ممکن است به وسیله‌ی خدا، فریب‌مان دهند:


«فلا تَغُرَّنَّکُمُ الحیاة‌ُ الدُّنیا و لایَغُرَّنَّکُم بالله الغَرور»


آیه‌ی خیلی مهمی است. می‌گوید زندگی دنیوی شما را نفریبد و شیطان شما را درباره‌ی خدا فریب ندهد. یعنی ممکن است به نام خدا، فریب بخوریم. وقتی که باورمان به خدا، نه عاملِ طهارت درونی و مشوِّقِ خدمت به دیگران؛ بلکه دستمایه‌ی مباهات، اعراض از دیگران، آرزواندیشی‌ها و بی‌عملی‌ها شود. قرآن بارها به ما یادآور می‌شود که اسیرِ «أمانیّ» نشویم: «وغَرَّتکُمُ الأمانیّ / لیسَ بأمانیِّکُم». این اتفاقی رایج است فرزندم! فریب‌خوردگان درباره‌ی خدا بسیارند. کسانی که باورشان به خدا، آنها را از دیگران دور کرده است. کسانی که باورشان به خدا، آنها را از طلب کردنِ مُدام، از پویشِ مستمرّ، بازداشته است. غافل از آنکه به گفته‌ی اقبال لاهوری: «دین سراپا سوختن اندر طلب / انتهایش عشق، آغازش ادب»


مرحبا به جان بیدار تو، که همواره مراقبِ دام‌ها هستی. حواس‌جمعِ فریب‌ها هستی. اساساً ذکر می‌کنیم تا در دامِ فریب نیفتیم. 


می‌دانی زندگی دنیوی چه وقت ما را فریب می‌دهد؟ ‌وقتی که در ما پندارِ ثبات و بقا می‌نشاند. هنگامی که غفلت‌زده گمان کنیم آنچه داریم، موقعیتی که در آن قرار گرفته‌ایم و گشایش‌هایی مادّی و دنیوی، مصون از زوال هستند. وقتی از سرشت جهان، که شکنندگی و ناپایایی است غفلت کنیم. وقتی فراموش کنیم که داشته‌های مادّی و دنیوی، بیانگرِ قیمتِ و ارزندگی ما نیستند و هیچ بهره‌ی دنیوی آن قدر و قیمت را ندارد که روح خود را در پای آن قربانی کنیم. 


هر دو عالَم قیمتِ خود گفته‌ای

نرخ بالا کن که ارزانی هنوز

 

زمانی فریب خورده‌ایم که گمان کنیم چیزی جز عشق، می‌ارزد که ما را صیدِ خود کند. حال آنکه عارفان به ما می‌گفتند: «آنکه ارزد صید را عشق است و بس».


زمانی فریب زندگی دنیوی را خورده‌ایم که گمان کنیم جز تُخم محبت و دوستی، دانه‌ی بهتری هم می‌شود در این مزرعه‌ی خاکی افشاند:


درخت و برگ برآید ز خاک این گوید

که: خواجه هر چه بکاری، تو را همان روید

تو را اگر نَفَسی ماند جز که عشق مکار

که چیست قیمت مردم؟ - هر آنچه می‌جوید-

-

در این خاک، در این خاک، در این مزرعه‌ی پاک

به جز عشق، به جز مهر، دگر تخم نکاریم


زمانی فریب خورده‌ایم که چیزی جز محبت و دوستی، فریب‌مان دهد.


یادتان در من سبز است. در لحظاتِ روشنِ آرام، مرا نیز دعا کنید. 


شما را به خدا می‌سپارم و 

خدا را به شما.