عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

نام اعظم

پدر! پدر! 

من همه عمر دویده￵￶ام. در تکاپوی خدا. عارفی قبل از مرگ گفت: ￵￶￵"قحط خدای می￶آید."

من آما به امید تابش رحمتی، همه￵￶￵ی کلمات را به نام او متبرک می￶کردم. من فقط میخواستم قبل از مرگ، نام حقیقی او را بدانم و اینکه آیا زیرخروارها برف سیاه، نفس￵￶های او همچنان گرم است یا نه؟ من می￵￶خواستم راز افسون گلها را بدانم و اینکه کدام دست نوازشی با آفتاب هم￵￶خون￵￶شان کرده است.


پدر! پدر!

دیگر چشم￵￶هایم سو ندارند. گوش￵￶هایم سنگین شده￵￶اند. پاهایم بی￵￶توان￵￷ند. مرگ، نزدیکتر از هر زمانی است. نگذار قبل از آنکه سکوتش را معنا کنم، بمیرم. 


پدر! پدر!

می￶خواهم در ساعات اندک باقی ماند￵ه، با دست نورانی￶اش قلبم را متبرک کند. من همه￵￶ی کلمات را در جستجوی او متبرک کردم به امید آنکه قلبم را بپذیرد.

آیا این خواسته￵￷￵ی بزرگی است که بدانم او قلبم را دوست دارد و می￶پذیرد؟


پدر! پدر!

می￵￶شود این سفر آخر را همراه با مشعلی از رحمت او طی کنم؟ حال که شمع پیکرم آب شده و چیزی باقی نمانده، می￵￶شود او ￵به شعله￵￶ی لاغر و رو به زوالم نفسی مهربان ببخشد و مرا خاموش کند؟ می￶شود نفسی از او در من بدمی؟


پیرمرد در لحظه￵￶های پایانی ￵هم شعر می￶گفت.

و کشیش، 

￵تنها،

اشک می￶ریخت.