عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

کدامیک درست گفته‌اند؟ / دو روایت

کدامیک درست گفته‌اند؟ / روایت اول


"انسان، گرگ انسان است" و روشنی‌ها، دام‌های ظلمت‌اند. "آنکه بر در می‌کوبد شباهنگام، به کشتن چراغ آمده است". و آنان که" تو را می‌بوسند، در ذهن‌شان طناب دار تو را می‌بافند." همه چیز، کم و بیش، آلوده است و دست تاریک مرگ، روی شانه‌ی شکوفه‌هاست. به خنده‌هایشان غره مشو.


"عشق، رطوبت چندش‌انگیز پلشتی است و آسمان سرپناهی تا به خاک بنشینی و بر سرنوشت خویش، گریه ساز کنی"

اصل حاکم بر این جهان، تنازع است. کشاکش بی‌رحمانه و مستمر برای زنده ماندن. تنازع برای بقا. در این کارزار، آنکه نمی‌درد، دریده می‌شود و آنکه نمی‌دود، زیر پا می‌ماند. جهان چیزی نیست جز مشتی سنگ و صخره‌ی یاوه و گنگ که زبان تو را نمی‌فهمند.

از قواعد جاری بر طبیعت، آگاه شو و جهان را در اختیار بگیر. 

چیره شو و تسخیر کن.


آنکه به تو عشق می ورزد، مقهور هورمون‌های سبکسر است که می‌خواهد از قدرت تو بکاهد و تو را شکست دهد. مغلوب نشو و نگذار چیزی در تو رخنه کند. "مانند کرگدن، تنها سفر کن". هر دیواری، کمین خنجری زهرآگین است. مبارزه کن. "بمیر، یا بمیران".


دانش، قدرت و تسخیر. اینها رمز و راز پیروزی توست. وقت نشسن و تماشا نیست و اگر پیش نروی، از قافله جا می‌مانی. به فکر نان باش که اسم اعظم خداست و از هر آنچه قدرت تو را می‌کاهد فاصله بگیر. پاهایت را از زمین سفت واقعیت برندار و برای شناختن هر چیز، تا جای ممکن به آن نزدیک شو.


هیچ چیز، فاصله‌ی تو را با جهان پر نخواهد کرد و "همیشه فاصله‌ای هست". هیچ چیز تو را "از هجوم خالی اطراف، نمی‌رهاند."

جهان با نهاد تو بیگانه است و اگر نستیزی، می‌بازی. خدا، بافته‌ی آرزوها و خوش خیالی‌های کوتاه‌دستان ضعیف است و تو هر چه داناتر، تواناتر و داراتر شوی، خداگون‌تر خواهی شد.


هر چیزی را تا انتها بکاو تا از شرارت افسون‌زدگی در امان بمانی. الماس را که تجزیه کنی به کربن سیاه می‌رسی و به ماه طناز که نزدیک شوی، جز چاله‌هایی تاریک نمی‌یابی. رازها محصول بی‌دانشی ما هستند و هر چه علم پیشروی می‌کند، رازها عقب‌نشینی خواهند کرد.


تحلیل کن و مالک شو. شناخت و تصاحب. این دو کلیدهای کامروایی و قدرت تو هستند و ضامن پیروزی در کارزار زندگی.

بزرگ شو و نافت را از خیالات سبک کودکی، ببُر. دنیا، جدال واقعیت‌هاست، نه آرزوها. آرزو کردن را به شاعران بسپار. 

دانایی، توانایی می‌دهد. بشناس و بر جهان حکمرانی کن.


جهان را بتراش، ستیزه کن و مرد باش.


++++


کدامیک درست گفته‌اند؟ / روایت دوم


پروانه‌ی زیبای من! چه پیله‌های بسیار که باید بشکافی تا پروانه شدن بیاموزی و حضورت مثل پروانه‌ها، صبور، عاشق، بی‌سر و صدا، و امنیت گل‌ها باشد.


نخستین بار که چشم گشودی به نرمی سرانگشتان نسیم بهاران بودی. رفته رفته دیوارهای کلمات تو را از دیگران جدا می‌کنند. حرف می‌زنی و تاریک می‌شوی. در آغاز، تنها آواز می‌خواندی. نگاه می‌کردی. می‌گریستی و گاهی در خواب‌هایت لبخند می‌زدی. در آغاز، نگاهت صبور و آهسته، خطوط رنگ‌ها را دنبال می‌کرد. به آغاز برگرد. 


جهان، خانه‌ی توست و تو به میهمانی چشمک‌پرانی ستاره‌ها آمده‌ای تا خنده‌هایت را از عبور شهاب‌ها، سرخ کنی. جهان، مادر توست و تو مادرت را همواره خواهی بوسید. 

تو با نیایش دریا هم‌نوا می‌شوی و اساطیر صدف‌های خالی ساحل را خواهی شنید.


اصل کار آن است که قلبت به پهنای جهان شود. جهان در قلبت آرام بگیرد. اصل کار آن است که یکپارچه قلب شوی و سرتاسر نگاه.

تو با حضورت به جهان، لطافت و شفافیت خواهی بخشید و رسالت تو آن خواهد بود که چنان شفاف شوی تا نورِ همه چیز بتواند از تو عبور کند. رسانا شوی.


کار تو، نه تصاحب و تسخیر جهان یا غلبه بر آن، که نوازش هستی است.

درخت با نوازش تو درخت‌تر می‌شود و زنبورهای عسل، در بارش لبخندهای تو شیرین‌تر پرواز می‌کنند.


دستمالی بردار و از آینه جهان، غبارافشانی کن. کویرزدایی و صفابخشی کار توست. "بر روشنی بپیچ. از زباله‌ها رو مگردان، که پاره‌های حقیقت‌اند". 

جهان را روشن‌تر بخواه و "چراغ خود برافروز". 

"روی تخته سیاه جهان، با گچِ نور بنویس".


تنها عشق است که نشانی ابدیت را می‌داند. عشق، ممکن است؛ و تو زمانی پیروز می‌شوی که در برابر آن شکننده و پذیرا باشی و اجازه بدهی تو را بشکافد. تنها وقتی رویینه خواهی شد که در برابر درخشش‌های زندگی، بی‌دفاع بمانی.


حقیقت، انفسی است و زندگی در چشم‌های تو، معنای خود را پیدا می‌کند. جهان به قواره‌ی نگاه توست. چشم‌هایت را هر روز در خیال باران شستشو ده. آرزوهای توست که جهان را زیباتر می‌کنند و خیال توست که می‌تواند جهان را رنگی‌تر کند. کودک باش. همیشه کودک بمان.


در آغاز، هر چیزی آبستن رازی بود و چشمان تو از حیرت، آبیاری می‌شد.

جهان، تنها زمانی در چشم‌های تو می‌درخشد و از خنده‌هایت می‌تراود که حیرت‌زده نگاهش کنی.

حیرت و نوازش. این دو کلیدهای گشایش جهانند.


تو روزی فاتح جزائر آبی خواهی شد و تا ارتفاع سبزه‌ها اوج خواهی گرفت.

در رازهای جهان شناور شو و هر چیزی را با نوازش، بیدار کن.

جهان، آکنده از زمزمه‌هاست و از تو تا ابدیت، فاصله‌ای نیست. تنها لبخندهایت را آبی کن.

زندگی را حیرت‌زده تماشا کن که "کار ما تماشاست و تماشا گواراست. تماشا تو را به آسمان خواهد بُرد".


وقتی در روشنای ژاله‌های صبحگاهی، آبتنی کردی، زیباترین ترانه‌ات را با پرندگان قسمت کن و بنگر که خدا چگونه از لب‌های تو جاری می‌شود و در تو تنفس می‌کند. اسم اعظم خدا، بوسه است.


جهان را پذیرا شو. زن باش.