درازنای شب از چشم دردمندان پرس
که هر چه پیش تو سهلست سهل پنداری
- سعدی
یکی از خودمداریها و خودکامگیهای ما این است که هر چه را خودمان تجربه نکردهایم رد میکنیم. من به هر دلیلی(سنخ روانی، محیط تربیتی و...) ظرائف و جاذبههای برخی امور را درک نمیکنم. مثلا کسی میگوید «لطفی» اینجا غوغا کرده است در راست پنجگاه، و من در نمییابم. همچنین نمیفهمم چگونه میشود به ریاضیات عشق ورزید یا حتی به نجوم.
اما دلیل نمیشود منکر شوم. همچنان که گاهی از شعر یا کلامی به وجد میآیم و دیگری ذوقی نمیکند. نمیخواهم بگویم همه چیز نسبی است. فقط اینکه همهی ظرفیتهای ذوقزدگی ما به فعلیت و شکوفایی نرسیده است و همین باعث میشود اموری که برای عدهای بسیار ذوقانگیز و معنابخش هستند، برای دیگرانی، ذوقآوری ندارند.
راستی که این حرف مولانا چقدر مهم است:
«پرسید یکی که عاشقی چیست
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت به خوانی»
میدانم برای اینکه ذوق برخی آهنگها را دریابم، لازم است که مدتی تمام دلم را به آنها بسپارم. انگار عرصهی ایمان و عرفان و... هم از همین قرارند.
فهمیدن امور ذوقی، با دل سپُردن حاصل میشود. تا دل نسپاری نمیتوانی بفهمی.
آیا ایمانی که میتواند ما را به فهم برساند، از جنس دلسپردن و درگیری وجودی نیست؟
اگر چنین باشد، سخن آگوستین قدیس را بهتر میشود فهمید:
«فهم، پاداش ایمان است؛ لذا در پی آن مباش که بفهمی تا ایمان آوری؛ بلکه ایمان بیاور تا بفهمی.»(عقل و وحی در قرون وسطی، اتین ژیلسون، ترجمه شهرام پازوکی)
ایمان، اگر نوعی آزمون و ورزیدن باشد میتواند به توسعهی فهم ما بینجامد. لذا برای فهمیدن چیزهایی باید ایمان آورد.
آزمودن مهمتر از آموختن است.