عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

در جدال شوق و ادب

اقبال می‌گوید: محبوب من! قدری صبوری کن که من به آسانی نمی‌توانم حرفم را بزنم. من در جدال میان شوق و ادب هستم. شوق می‌گوید لب بگشا و بگو. ادب می‌گوید چشم بگشا و لب ببند. اما شوق من محکوم ادب و آداب‌دانی نمی‌شود: 


«شهسوارا! یک نفس در کش عنان

حرف من آسان نیاید بر زبان

آرزو آید که ناید تا به لب

می‌نگردد شوق محکوم ادب

آن بگوید لب گشا ای دردمند

این بگوید چشم بگشا لب ببند

(از مثنویِ پس چه باید کرد ای اقوام شرق)


این حال و وضع اغلب شاعران شوریده است. از آنها توقع نمی‌رود با آن مایه از شوریدی و شوق‌آوری بتوانند مُبادی آداب و نظم بمانند. احتمالاً آن «بی‌ادبی» که مولانا می‌گفت: «کنون چو مست و خرابم صلای بی‌ادبی»  و حافظ نیز: «کنون که مست و خرابم صلاح، بی‌ادبی است» ناظر به چنین حالی است. و یا آنجا که مولانا می‌گوید: «چون من خراب و مست را در خانه‌ی خود ره دهی / پس تو ندانی این قَدر کاین بشکنم آن بشکنم؟»