اغلب ما یکبار متولد میشویم و یکبار هم میمیریم. اما نادر کسانی هستند که تمام عُمر در حالِ زادن و مُردناند. بارها متولد شده و میمیرند. از جهانی مُرده و در جهانی دیگر چشم گشودهاند و جهانِ جانشان تبدّل پیدا کرده است.
یکبار هست که آدم اندیشهی تازهای پیدا میکند. گاهی هم احساس و عاطفهی تازهای. اما کم اتفاق میافتد که آدم احساس کند تولّدی دوباره یافته است و عُمری تازه. احساس کند به کّلی دیگر شده است. مولانا از جرگهی اخیر است. میگوید به طور کلّی دیگر شده است:
چندان که خواهی در نگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن که ام دیدهای من صدصفت گردیدهام.
به نظر میرسد تحول اساسی و مطلوب، آن است که شبیه تولد دوباره باشد. انگار تحوّل معنوی و دگرگَشتِ عاشقانه همین است: دوبارزادگی.
زاده اولم بشد زاده عشقم این نفس
من ز خودم زیادتم زانک دو بار زادهام
—
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
- مولانا
نادرند کسانی که از تبار دوبارزادگاناند. مولانا از این تبار است.