عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

زبان اشک...

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم

برآمد موج آب چشم و خون دل، نتانستم

شکسته بسته می‌گفتم پریر از شرح دل چیزی

تنک شد جام فکر و من چو شیشه خُرد بشکستم

_ مولانا


فکر کنید جامی هست و در جام، آبی. پیش از آنکه آب را بنوشید، جام‌تان می‌شکند. حالِ کسی است که می‌خواهد چیزی بگوید، اما پیش از آنکه بگوید، جامش می‌شکند و اشک سرازیر می‌شود.


گاهی شاعران احساس می‌کنند زبان کلمات از نیل به مقصود، قاصر است و آرزو می‌کنند کاش می‌شد با زبان اشک، حرف‌شان را بزنند:


«من، با همین زبانِ شما

با همین کلام

هر جا رسیده‌ام سخن از مهر گفته‌ام

آوخ، که پاسخی به سزا کم شنفته‌ام

من، واژه واژه، مثل شما حرف می زنم

من، سال‌هاست بین شما، با همین زبان

فریاد می‌کنم:

...

پرهای یکدیگر را،

اینگونه مشکنید!

سوگند می خورم همه با هم برادرید،

در چهره ی برادر با مهر بنگرید!…


من، از زبانِ باد، نمی گویم این سخن

من، واژه واژه مثل شما حرف می زنم

من،

با زبان اشک، اینک...

آیا شما، به خواهش من، پی نمی‌برید؟»

(فریدون مشیری)


«ای کاش می‌توانستم

خون  رگان  خود را

من

قطره

       قطره

             قطره

                   بگریم     

تا باورم کنند.»

(احمد شاملو)