۱) تجربه عرفانی در یک "آن" رخ میدهد.
عبوری برق آسا.
۲) درها وا میشوند
و مرغان زمان و مکان، خاموش.
از تنگنای زمان و مکان، میرهی.
خاموشی، به حرف میآید.
و آن سوی پردهی این هیاهوها
به سکوت پهناوری گوش میسپاری.
۳) در این تجربه،
رنگها با هم آشتی میکنند
و آن سوی جنگها و تضادها
صلح و آشتی میبینی.
گرگها و گوسفندها همپا و کنار همند.
۴) در تجربه عرفانی،
هر رودی را دریا
و هر موجود و بودی را، روشن و بودا در مییابی.
۵) آنجا زیبایی تنها میشود.
تنها از هر غلغله و مشغلهای.
و منها و ماها
در وحدتی فراگیر
فرو میریزند.
همهی این مشخصات، در شعر نادر و ممتاز سهراب سپهری جمع شدهاند:
"آنی بود، درها وا شده بود.
برگی نه، شاخی نه، باغ فنا پیدا شده بود.
مرغان مکان خاموش، آن خاموش، این خاموش،
خاموشی گویا شده بود.
آن پهنه چه بود:
با میشی گرگی همپا شده بود.
نقش صدا کم رنگ، نقش ندا کم رنگ،
پرده مگر تا شده بود.
من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود.
زیبایی تنها شده بود.
هر رودی دریا
هر بودی بودا شده بود."