مثل وزنهای معطّرِ بداهه
که پونههای تازه
در غزلهای باغ مینشانند
مثل خمیازهی حماسیِ گربهها
در حاشیهی بزرگراههای شلوغ
و یا شبیه سبکسریِ باد
و اختیارات شاعرانهای
که در شانههای درخت دارد
حقیقت زندگی نیز با آینههای مجذوب
صمیمی است
آینههایی که از کلمات من آغاز میشوند
و در اشکها و لبخندهای روشن
ادامه مییابند
کلماتی که میتوانند پنجرهها را
تا میقات باران و
بوسهچینی آسمان
همراهی کنند.
اگر از رنگبارانِ مهیّجِ کلمات
و جیغودادهای کلافهی گزارهها
سالم عبور کنیم
حقیقت زندگی را
در خلوص یک تلاقیِ پاک
دیدار خواهیم کرد.
اگر نوبتِ باران
زودتر میرسید
و دستی به خندهی گُلها
شلیک نمیکرد
بهار از پیشانیهای ما
شکوفه میداد
صدیق قطبی / 13 تیرماه 95