دو رویکرد یا دو شیوهی رویارویی هست. در یکی غلبه با شکافتن و شناختن است و در دیگری غلبه با نوازش و دوست داشتن. یکی عمدتاً به دنبال تحلیل جهان است و کنارزدن پردهها و فرارفتن از سطوح و لایهها. میخواهد بشناسد، کشف کند، وارسی کند و حقیقت هر چیز را چنان که هست، عریان و هویدا سازد. دیگری اما میخواهد جهان را چنان که هست، با همان پوششهای اساطیری و افسانهای دلفریب، دوست بدارد و نوازش کند. یکی دلشدهی دانستن است و دیگری تشنهی ناز کردن.
تعبیر کریستین بوبن منحصر به فرد است: کودکی که شکم عروسکش را پاره میکند تا ببیند درون آن چیست؛ و کودکی که موهای عروسکش را شانه میکند:
«دانشمندان اتمها را میشکنند، همانطور که یک کودک، شکم عروسکش را پاره میکند تا ببیند درون آن چیست. نویسنده، کودکی است که با شانهای از جنس طلا، موهای عروسکش را شانه میزند. تفاوت میان علم و ادبیات، همان تفاوت میان تجاوز و عشقی ژرف است.»(ویرانههای آسمان، کریستین بوبن، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری)
بهتر نیست به جای پاره کردن شکم عروسکهایمان، موهایشان را شانه کنیم؟