«زیستن» برای آنان که دغدغهمندِ معنای زندگی هستند، فیلمی درگیرکننده و تأملافروز است. کوروساوا «زیستن» را به تأسی و الهام از «مرگ ایوان ایلیچِ» تولستوی ساخته است.
فیلم را میبینی و به فکر فرو میروی که چه نوع زیستنی میتواند در برابر مرگ، تاب بیاورد. میتواند به چشمهای مرگ زُل بزند و بگوید: «بیا، من اینجام. من در هر حال، پیروزم. حتی اگر پشتم را به خاک بمالی. ببین! من به صلح رسیدهام. با هر آنچه هستم. تو مرا تمام میکنی، اما این منم که فاتحانه لبخند میزنم.»
زیستنی که بتواند مرگ را به یک تاببازی سبکسرانه در شبی برفی مبدّل کند. که آخرین شب زندگی را مثل «واتابه» در همان پارکی که برای کودکان احداث کردهای تاببازی کنی و در همانحال که برف، نرمنرم، بر سر، صورت و شانههایت مینشیند، خورشیدی در مردمک چشمهایت چراغ شود. خورشیدی به نام: خرسندی.
گاهی خبر از نزدیکیِ مرگ، چشمهای زندگی را باز میکند.
گاهی مرگ، غنابخشِ زندگی میشود.
چنان که برای واتابه در فیلمِ «زیستن».