نجات
همیشه در حقیقت نیست.
خشمآگین،
دشنهی آختهای در دست،
نشانی انسانی را از تو میپرسد.
حقیقت را نخواهی گفت؛
چرا که زندگی از حقیقت، ارجمندتر است.
پس
نفرین به حقیقتی که در خدمت زندگی نیست.
خیره در چشمهای مرگ،
در انتظار آن خاموشی نزدیک،
میپرسد:
"دوستم داشتهای؟"
حقیقت چیز دیگری است
اما پاسخ میدهی:
"از ژرفنای قلبم!"
چرا که شفقت از حقیقت، ارجمندتر است
پس
نفرین به حقیقتی که در خدمت شفقت نیست
درست است:
چه بسیار حقایقی که در آغاز تلخند
ولی سرآخر، یاور زندگی میشوند
با این حال،
«مایهی نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟»
حقیقتِ عزیز!
احترامِ زندگی واجب است.