از عارفان، نیایشهای فراوانی بر جای مانده است. نیایشهای سوزناک، جانپرور و دلاویز. اما در میان شیوهها و رنگهای مختلف نیایش که بیانگر نحوهی رابطهی هریک از آنان با خداوند است، موردی بسیاری استثنایی به چشم میخورد. این فرد کسی نیست جز ابوالحسن خرقانی. آنچه مناجاتها و راز و نیازهای ابوالحسن خرقانی را متمایز و منحصر به فرد میکند، گستاخی و صمیمت ویژهای است که در آنها موج میزند. او چنان شناور در خلسهی عشق و شیدایی است که به زبان حال میگوید: «کنون که مست و خرابم صلای بیادبی!». خداوند به تمام معنا برای او نزدیک و قریب است و این قرابت سبب نوعی انس و مؤانست شده است و هیبت و بیگانگی بهکلی از میان برخاسته است.
مشخصهی دیگر مناجاتهای او، توجه به مقولهی «درد» است. دردی که ناشی از وجود خداوند و عشق بیتابانهی او به خدا است. در نگاه خرقانی آنچه هرچز درمان و علاجی ندارد این درد است. گفته است: «تا خدایی خدا باقی است، درد ابوالحسن باقی است.»
با توجه به بسامد و شمار نیایشهای عاشقانه و آکنده از صمیمیت و گستاخی و انس و لبالب از شوریدگی، ابوالحسن خرقانی را میتوان چهرهِ شاخص و نخست عرفان عاشقانه به شمار آورد.
تعدادی از راز و نیازهای او:
ای بارخدای!
خواهی تا آنچه از مهربانی تو میدانم
و از بزرگواری تو میبینم
با خلق تو بگویم
تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟
-
الهی!
اگر میخواهی چیزی به من بدهی
چیزی بده
که از زمان آدم تا به قیامت
لبِ هیچکس به آن نرسیده باشد
چرا که من نمیتوانم بازماندهی هیچکس را بخورم
-
الهی!
من
نه عابدم
نه زاهد
نه عالِم
و نه صوفی
الهی!
تو یکی هستی
و من از آن یکییِ تو یکیام.
-
الهی!
روز قیامت
داوری همه بگسلد
و آن داوری که میانِ من و توست، نگسلد
-
الهی!
اگر از آن جانب عفو پدید نیست
از این جانب هم پشیمانی پدید نیست
بکوش تا بکوشیم
که بر آنچه گفتهایم
پشیمان نیستیم.
-
خدایا!
چون به جان نگرم
جانم درد کند
و چون به دل نگرم
دلم درد کند
و چون به فعل نگرم
قیامتم درد کند
و چون به وقت نگرم
«تو»ام درد کند.
-
الهی!
نعمت تو فانی است
و نعمت من باقی
چرا که نعمتِ تو منم
و نعمت من تویی.
-
الهی!
هر چه تو با من گویی
من با خلق تو گویم
و هر چه تو به من دهی
من خلق تو را دهم.
-
الهی!
تو مرا چیزی گفتی
که در این جهان نیاید
و من تو را جوابی دادم
که در هر دو جهان نیاید
-
الهی!
در روز بزرگ
پیغمبران بر منبرهای نور نشینند
و خلق تماشاگر ایشان باشند
و اولیای تو بر کرسیهای نور نشینند
و خلق تماشاگر ایشان باشند
و من بر یگانگی تو نشینم
تا خلق تماشاگرِ تو باشند.
-
الهی!
مرا در مقامی مدار که گویم:
خلق و حق
یا گویم:
من و تو
مرا در مقامی دار
که من در میان نباشم
و همه تو باشی.
-
الهی!
اگر این رسولان و بهشت و دوزخ هم نبودند
من باز بر همین بودم که امروز هستم
و همچنان تو را دوست داشتم
و فرمانبردار تو بودم
از بهر تو.
-
الهی!
اگر اندامم درد کند
تو آن را شفا دهی
اما اگر «تو»ام درد کند
چه کسی آن را شفا میدهد؟
-
الهی!
تو
مرا
برای خویش آفریدی
و از مادر برای تو زادم
مرا شکار هیچ آفریده مکن!
-
الهی!
اگر تن و دل ما از نور هم بود
باز شایستهی تو نبود
تا چه رسد به تن و دلی چنین آشفته
اینها کجا در خورِ تو هستند؟
-
الهی!
هیچکس بود از دوستان تو
که نام تو به سزا بُرد
تا چشم خود را بکَنم
و در زیر پای او نهم
و یا هستند در وقتِ من
تا جان خود را فدای آنها کنم
و یا از پس من خواهند بود؟
-
خداوندا!
من
در دنیا
چندان که خواهم از تو لاف میزنم
فردا
هر چه خواهی
با من بکن!
-
الهی!
مرا آنچنان که هستم
به من بنمای!