عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

شیوه‌ی صمیمیت

از عارفان، نیایش‌های فراوانی بر جای مانده است. نیایش‌های سوزناک، جان‌پرور و دلاویز. اما در میان شیوه‌ها و رنگ‌های مختلف نیایش که بیانگر نحوه‌ی رابطه‌‌ی هریک از آنان با خداوند است، موردی بسیاری استثنایی به چشم می‌خورد. این فرد کسی نیست جز ابوالحسن خرقانی. آنچه مناجات‌ها و راز و نیازهای ابوالحسن خرقانی را متمایز و منحصر به فرد می‌کند، گستاخی و صمیمت ویژه‌ای است که در آنها موج می‌زند. او چنان شناور در خلسه‌ی عشق و شیدایی است که به زبان حال می‌گوید: «کنون که مست و خرابم صلای بی‌ادبی!». خداوند به تمام معنا برای او نزدیک و قریب است و این قرابت سبب نوعی انس و مؤانست شده است و هیبت و بیگانگی به‌کلی از میان برخاسته است. 


مشخصه‌‌ی دیگر مناجات‌های او، توجه به مقوله‌ی «درد» است. دردی که ناشی از وجود خداوند و عشق بی‌تابانه‌ی او به خدا است. در نگاه خرقانی آنچه هرچز درمان و علاجی ندارد این درد است. گفته است: «تا خدایی خدا باقی است، درد ابوالحسن باقی است.»


با توجه به بسامد و شمار نیایش‌های عاشقانه و آکنده از صمیمیت و گستاخی و انس و لبالب از شوریدگی، ابوالحسن خرقانی را می‌توان چهره‌ِ شاخص و نخست عرفان عاشقانه به شمار آورد. 

تعدادی از راز و نیازهای او:


ای بارخدای!

خواهی تا آنچه از مهربانی تو می‌دانم

و از بزرگواری تو می‌بینم

با خلق تو بگویم

تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟

-

الهی!

اگر می‌خواهی چیزی به من بدهی

چیزی بده

که از زمان آدم تا به قیامت

لبِ هیچ‌کس به آن نرسیده باشد

چرا که من نمی‌توانم بازمانده‌‌ی هیچ‌کس را بخورم

-

الهی!

من

نه عابدم

نه زاهد

نه عالِم

و نه صوفی

الهی!

تو یکی هستی

و من از آن یکییِ تو یکی‌ام.

-

الهی!

روز قیامت

داوری همه بگسلد

و آن داوری که میانِ من و توست، ‌نگسلد

-

الهی!

اگر از آن جانب عفو پدید نیست

از این جانب هم پشیمانی پدید نیست

بکوش تا بکوشیم

که بر آنچه گفته‌ایم

پشیمان نیستیم.

-

خدایا!

چون به جان نگرم

جانم درد کند

و چون به دل نگرم

دلم درد کند

و چون به فعل نگرم

قیامتم درد کند

و چون به وقت نگرم

«تو»ام درد کند.

-

الهی!

نعمت تو فانی است

و نعمت من باقی

چرا که نعمتِ تو منم

و نعمت من تویی.

-

الهی!

هر چه تو با من گویی

من با خلق تو گویم

و هر چه تو به من دهی

من خلق تو را دهم.

-

الهی!

تو مرا چیزی گفتی

که در این جهان نیاید

و من تو را جوابی دادم

که در هر دو جهان نیاید

-

الهی!

در روز بزرگ

پیغمبران بر منبرهای نور  نشینند

و خلق تماشاگر ایشان باشند

و اولیای تو بر کرسی‌های نور نشینند

و خلق تماشاگر ایشان باشند

و من بر یگانگی تو نشینم

تا خلق تماشاگرِ تو باشند.

-

الهی!

مرا در مقامی مدار که گویم:

خلق و حق

یا گویم:

من و تو

مرا در مقامی دار

که من در میان نباشم

و همه تو باشی.

-

الهی!

اگر این رسولان و بهشت و دوزخ هم نبودند

من باز بر همین بودم که امروز هستم

و همچنان تو را دوست داشتم

و فرمانبردار تو بودم

از بهر تو.

-

الهی!

اگر اندامم درد کند

تو آن را شفا دهی

اما اگر «تو»ام درد کند

چه کسی آن را شفا می‌دهد؟

-

الهی!

 تو

مرا 

برای خویش آفریدی

و از مادر برای تو زادم

مرا شکار هیچ آفریده مکن!

-

الهی!

اگر تن و دل ما از نور هم بود

باز شایسته‌ی تو نبود

تا چه رسد به تن و دلی چنین آشفته

اینها کجا در خورِ تو هستند؟

-

الهی!

هیچکس بود از دوستان تو

که نام تو به سزا بُرد

تا چشم خود را بکَنم

و در زیر پای او نهم

و یا هستند در وقتِ من

تا جان خود را فدای آنها کنم

و یا از پس من خواهند بود؟

-

خداوندا!

من

در دنیا

چندان که خواهم از تو لاف می‌زنم

فردا

هر چه خواهی

با من بکن!

-

الهی!

مرا آنچنان که هستم

به من بنمای!