عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

آزردگی برخی دوستداران مولانا عبدالحمید و چند پرسش

۱. آیا جز پیامبران(از دیدگاه اهل‌سنت) و پیامبران و امامان(از دیدگاه شیعه)، انسان‌های دیگر، خطاپذیر و قابل نقد نیستند؟(بگذریم از اینکه در معنای عصمت نیز چند و چون‌های قابل توجهی است و برخی بر این باورند انبیا و ائمه تنها در امور ناظر به شریعت، معصوم‌اند و در سایر ساحات زندگی، خطاپذیر و قابل نقد هستند.)

اگر حقیقتاً به این قناعت رسیده‌ایم که تنها انبیا و یا انبیا و امامان معصوم(از نظر شیعه) برکنار از خطا هستند، پس چرا نقد و تخطئه‌ی چهره‌های بزرگ و محبوب‌مان را بر نمی‌تابیم و با نوعی حمیّت و غیرتی دینی در صدد حمایت و دفاع بر می‌آییم؟ آیا اگر طالب حقیقت هستیم و هم‌نوا با پیامبرمان(ص) دعا می‌کنیم: «اَللّهُمَّ أَرِنَا الْحَقّ حَقّاً وَارْزُقْنَا اِتِّبَاعه» نباید از هر گونه نقد و ارزیابی آراء و سخنان چهره‌های برجسته‌ی دینی، استقبال کنیم؟


۲. ممکن است گفته شود ما بزرگان‌مان را معصوم و بی‌خطا نمی‌دانیم، اما نقد کردن آدابی دارد و کسی که نقد می‌کند باید ضوابط علمی و بایسته‌های نقد را رعایت کند. 

اما، اگر شخصیت نقد‌شده، علت نگرانی نیست، بلکه عدم رعایت آداب و ضوابط نقد است که سبب آزردگی و ناراحتی شده است، آن‌وقت می‌شود پرسید انصافاً آیا ما هر کجا که ادب و ضوابط نقد رعایت نمی‌شود چنین آزرده و نگران می‌شویم یا تنها وقتی شخصیت محبوب‌مان مورد نقدی بی‌ضابطه قرار می‌گیرد؟


۳. ممکن است نقدی که بر شخصیت محبوب ما که علی القاعده معصوم نیست، ابراز شده، همراه با تعابیری گزنده و یا احیاناً توهین‌آمیز باشد، اما آیا رواست سخن ناسنجیده و توهین‌آمیز را به شیوه‌ای غیر از «دفع بالأحسن» که توصیه و تعلیم قرآن است پاسخ دهیم؟ آیا منتقدی که فرضاً دشمن و بدخواه است، با واکنش تحقیرآمیز و عتاب‌آلود ما متقاعد شده و به صف دوستان ما می‌پیوندد؟ یا به تعبیر قرآنی تنها وقتی بدی‌ها را به نیکوترین شیوه پاسخ گفتیم، می‌شود دشمنی‌ها را به دوستی تبدیل کرد؟

«وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَک وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ کأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ»(فصلت:٣٤)؛ «و نیکى و بدى برابر نیست، [بدى دیگران را] به شیوه‌اى که نیکوتر است دور کن که [اگر چنین کنى‌] آنگاه آن که میان تو و او دشمنى است همچون دوستى نزدیک و مهربان گردد.»

فرضاً که بر ما معلوم شد، نقدی که ابراز شده، لغو، عجولانه و بی‌پایه است، آیا بهتر نیست در برابر آنچه بی‌پایه و لغو است رفتاری مورد پسند قرآن داشته باشیم که می‌فرماید:

«وَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلًا»(مزمل:١٠) / «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا»(فرقان:٧٢) / «وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ»(قصص:٥٥)

چرا باید در برابر هر نقدی که به نظرمان مغرضانه و یا بی‌مایه می‌آید اینهمه آشفته و آشوب‌زده شویم؟


۴. ممکن است نقدی که متوجه شخصیت محبوب ما می‌شود از جهت شیوه‌ی بیان، آزارنده و گزنده باشد، اما آیا تقوا و اخوّت دینی اقتضا نمی‌کند که از نیت‌خوانی بپرهیزیم و بواطن و سرایر را به خدا واگذار کنیم و ضمن ادای وظیفه‌ی «نُصح» و خیرخواهی که طبعاً باید همراه با نرمی و گفتار لین باشد، برای برادری که به زعم ما نقدی بی‌پایه کرده است، دعای خیر کنیم؟ 

توجه به حدیث «فَإِذَا وَجَدْتُمْ لِلْمُسْلِمِ مَخْرَجًا، فَخَلُّوا سَبِیلَهُ»(به‌روایت مسلم) که بیان می‌دارد تا جای ممکن بهتر است قول و فعل مسلمان را با حسن ظن تفسیر کنیم، بهتر نیست با برادران منتقد خود، گر چه شیوه‌ی بیان نقدشان مناسب نباشد، بیشتر مدارا کنیم و نقد آنان را برآمده از اغراضی نهانی و عداوتی پنهانی ندانیم؟


۵. به نظر می‌رسد هر چه در برابر نقد بزرگان‌مان، بیشتر برآشوبیم و با منتقدان خود،‌ سرسختی کنیم، کمتر توفیق می‌یابیم تا به همدلی برسیم و از فاصله‌ها بکاهیم. ما برای وصل کردن آمده‌ایم و چنانکه پیامبر(ص) فرموده است رسالت ما بشارت دادن است و نه نفرت آفریدن، آسان گرفتن است و نه سرسختی کردن: «بَشِّرُوا وَلَا تُنَفِّرُوا ، وَیَسِّرُوا وَلَا تُعَسِّرُوا» «مژده دهید و نفرت‌پراکنی نکنید، آسان بگیرید و سخت‌گیری نکنید.»(به‌روایت بخاری) چه چیز بیش از عتاب و برآشفتن، به رمیدن و فاصله گرفتن کمک می‌کند؟

و سرآخر اینکه بهترین خدمت به دین، آیین و شخصیت‌های محبوب‌مان این است که مهربان‌تر و روادارتر، با منتقدان آنها رویارو شویم.


بیاییم قدری بی‌طرفانه در این حکایت تأمل کنیم:

«یکی از علمای یهود به نام زید بن سعنه، نزد پیامبر(ص) می‌آید،‌ ردا و پیراهن پیامبر(ص) را به سختی می‌گیرد و دِین خود را مطالبه می‌کند. می‌گوید شما فرزندان عبدالمطلب، همگی در ادای دین، تأخیر می‌کنید! عمر بن خطاب که شاهد ماجرا است به خشم آمده می‌گوید: دشمن خدا! این چه حرفی است که به پیامبر(ص) می‌زنی؟ اگر نگران سرزنش او نبودم، سرت را با شمشیر می‌زدم. پیامبر(ص) روی به عمر کرده می‌گوید: "أنا وهو یا عمر کنا أحوج إلى غیر هذا منک یا عمر، أن تأمرنی بحسن الأداء، وتأمره بحسن التقاضی /  ای عمر! من و او نیازمند سخنانی غیر از این بودیم، به اینکه مرا به تأدیه‌ی نیکو و او را به مطالبه‌ی شایسته، توصیه می‌کردی!"

زید بن سعنه با مشاهده‌ی رفتار پیامبر(ص) مسلمان می‌شود. او می‌گوید تمام این ماجرا به قصد سنجش و ارزیابی اوصاف نبوت بوده است: "لم یبق من علامات النبوة إلا وقد عرفته فی وجه محمدٍ(ص) حین نظرت إلیه، إلا اثنتین لم أخبرهما فیه هما: أنه یسبق حلمه جهله، ولا تزیده شدة الجهل علیه إلا حلماً/ وقتی به محمد(ص) نگریستم تمام نشانه‌های نبوت را در سیمای او مشاهده کردم، مگر دو امر را که از آنها بی‌خبر بودم: یکی اینکه بردباری او، بر خشم و آشفتگی‌اش غالب است و دوم اینکه افزایش خشم و خیره‌سری علیه پیامبر(ص)، تنها به بُردباری و حلم او می‌انجامد."»(صحیح ابن حبان؛ السیرة النبویة/ ابن کثیر)