عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

شوریده‌سری

_ نامش اگر آشفتگی و پریشانی نیست، پس چیست؟ گاهی در کوچه‌ی قرآن، گاهی از پنجره‌ی انجیل، گاهی به قبله‌ی سهراب و گاهی هم‌پیاله‌ی کریستین بوبن؟ هم‌‌زمان ستایش‌گوی سروش و ملکیان. این التقاطی‌گری نیست؟ عقایدت متزلزل است و خواندنت اعتقاد آدم را متزلزل می‌کند. 


+ چرا دقیقاً. پریشانی است و من این قسم از پریشانی را دوست دارم. اقبال می‌گفت: «اگر سخن همه شوریده گفته‌ام چه عجب / که هر که گفت ز گیسوی او پریشان گفت.» جهان، پریشان است و زیبایی و جذابیت آن، مرهون همین پریشانی است.


التقاطی‌گری هم چیز خوبی است. التقاطی‌گری یعنی آیین پنجره‌ها. ما باید دلشده‌ی روشنی باشیم. حقیقت‌های روشن و خیال‌های روشن. حقیقت‌های تاریک را البته نباید انکار کرد، اما زمزمه‌ی مکرّرش آدم را تاریک می‌کند و تلخ.  وگر نه من منکر و نافی ابعاد تاریک زندگی نیستم. منکر کاسبی کردن با تاریکی هستم. ضمناً خیال‌های روشن، درست مثل حقیقت‌های روشن، نگاه‌مان را چراغان می‌کند. 


اصل و  مقصود، «گشایش دل» است و باقی فرع و بهانه‌اند. شمس می‌گفت:‌ «درِ دل می باید که باز شود. جان کندنِ همه انبیا و اولیا و اصفیا برای این بود، این می‌جستند.» و به تعبیر مولانا، بهتر است پیِ «باده‌پرستی» باشیم و نه «پیمانه‌شماری»: «مپرسید، مپرسید ز احوال حقیقت / که ما باده‌پرستیم نه پیمانه شماریم»


یکی از کسانی که به نظر من در این زمینه، شیوه‌آموزی می‌کند شیخ بوسعید بوالخیر است:


«یک روز قوّال پیش شیخ ما این بیت می خواند:

اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن /  تا بر دولبت بوسه دهم چونش بخوانی

شیخ از قوّال پرسید که این بیت که راست؟ گفت: عماره گفته است. شیخ برخاست و با جماعت صوفیان به زیارت خاک عماره شد.»(اسرار التوحید)


خیلی حرف است. اینکه با شنیدن بیتی عاشقانه، چنان دلت برود که عزم زیارت تربت شاعر کنی. و یا اینکه شیخ مسلمان ما، جویای محضر فردی گبر(زردشتی) می‌‌شود و سراغ از خبری روشن می‌گیرد:


«شیخ ابوسعید ابوالخیر روزی پیش ِگبری آمد از مغان و گفت: "در دین شما امروز هیچ چیزی هست که در دین ما امروز هیچ خبر نیست؟"»(به نقل از: تمهیدات، عین‌القضات همدانی)



کار ما این است که در عُمر کوتاه‌مان مدام در جستجوی پنجره‌ها باشیم و خوشا حال کسی که در پایان عمر به خود نگاه می‌کند و می‌بیند توانسته است به قدرِ وسع خویش، از تمامی پنجره‌های روشن، به زندگی نگاه کند.


 صدیق قطبی


 پیوست:

«زمان آن فرا رسیده که ما درهای خانه‌ی خود را به روی جهان بگشاییم... و با کنار گذاشتن هرگونه غرور کاذبی، از نور هر چراغی که در گوشه‌ای از جهان روشن می‌شود شادمان شویم، زیرا به خوبی می‌دانیم که این نور مشترکی است که بر خانه‌ی ما نیز می‌تابد.»(رابیندرانات تاگور، به نقل از: مدرن‌ها، رامین جهانبگلو، نشر مرکز)


«به محض اینکه احساس کنیم که خوش نداریم یکی از عقایدمان در بوته تفکر نقدی واقع شود و / یا به ادلّه و براهین صاحبان عقاید مخالف آن گوش سپاریم، یعنی به محض اینکه احساس کنیم که خوش داریم خود را نسبت به عقاید و اقوال دیگران کَر کنیم، باید پی ببریم که در سنگلاخ عقیده‌پرستی گام نهاده‌ایم و از خداپرستی دور افتاده‌ایم، فارغ از اینکه آن عقیده‌ای که درباره‌اش تصمیم خود را گرفته‌ایم(«تصمیم»، در اصل عربی‌اش، به معنای «کرکردن» است) چه عقیده‌ای باشد.

وقت آن است که هر یک از ما به خود بباوراند که:

الف) من مطلق، کامل، و مقدس، یعنی خدا، نیستم؛

ب) من با داشته‌هایم تعریف نمی‌شوم، بلکه با کرده‌هایم تعریف می‌شوم؛ و

ج) عقاید من از آن سنخ داشته‌هایی نیستند که باید به هر قیمتی، و با هر هزینه‌ای برای خودم و دیگران، نگهشان دارم، بلکه تا زمانی، و تا حدّی، ارزش نگه‌داشتن دارند که نسبت به نقائص‌شان رجحان استدلالی و معرفتی‌ای داشته باشند.»(مهر ماندگار، مصطفی ملکیان، نشر نگاه معاصر)