حسن شماعی زاده، میخواند:
آره دوسِت دارم قد یه دنیا / بیشتر از دیروز، کمتر از فردا
و دروغ میخوانَد. گر چه دروغی دلپذیر: «چه مهربان بودی ای یار، چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی»(فروغ)
واقعیت این است که ما در خصوص عواطفمان هیچ قول و تضمینی نمیتوانیم بدهیم. ما تنها میتوانیم نیّت خود را بازگو کنیم. وقتی کسی میگوید تا همیشه دوستت دارم، یعنی قصد دارم، یا دوست دارم، این دوست داشتن تا همیشه امتداد پیدا کند. همین و نه بیشتر. و البته آنچه ملاک راستی محبت است «نیّت» است و نه آنچه در عمل رخ میدهد(نیّةُ المؤمن خیرٌ من عَمَلِهِ)
«کلمات واقعیت را بیان نمیکنند. و صدا چیزی نمیگوید، تنها مانع از بیان حرفهای احمقانه، مانع از دروغ گفتن میشود. دروغهایی مانند هرگز تنهایت نمیگذارم یا برای همیشه دوستت خواهم داشت.
با این وجود اشکالی ندارد، من خوشبختم... احتیاجی به ابدیت نیست، مانند درخت گیلاسی دوستت دارم. همچون وزش بادی دوستت دارم. از طلوع صبح تا دمی دیگر دوستت دارم. شاید هم برای ابد شاید هم تا فردا دوستت دارم. خوشبختم. »(ایزابل بروژ، کریستین بوبَن، ترجمه مهوش قویمی)
«باور کن!
این را با تمام وجودت باور کن؛ که:
آن کس که وعدهی همیشه ماندن را میدهد، از همه رفتنیتر است!»
(آدمها روی پل، ویسواوا شیمبورسکا)
کسانی شایستهی اعتماد بیشترند که کمتر در خصوص عواطف خود، قولهای قاطع میدهند. آنان که تنها از نیّات خود سخن میگویند و آگاهیشان از سرشت ابر و بادی جهان، مانع میشود که دست به پیشگویی آینده بزنند.
بهتر است از نیتهایمان حرف بزنیم و دست از پیشگویی برداریم.