سعدیِ جان،
بگذار این نکته را از تو نپذیرم که گفتهای: «به چه کار آیدت ز گل طبقی»، آنهم به این دلیل که «گل همین پنج روز و شش باشد». اتفاقاً همین اوراقِ پنجروزهی گل، بیشتر از هر دفتر معرفتی، با حال پریشان آدمی تناسب دارد. ما و عُمرهای کوتاه و بیاعتبارمان به سرنوشت گلهای پنجروزه شبیهتریم تا به گلستان همیشه خوشِ تو...
گلها مضمون بلندی را با ما در میان میگذارند که از هیچ کتاب معرفتی، چنین مستقیم و ملموس، نمیتوان شنید.
رساترین و مهمترین پیامی که گلها به ما میدهند این است:
«ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم»
بهراستی، چقدر این رباعی نغزِ مولانا، زبان حالِ گلهاست:
مائیم که از بادهی بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم