عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

خیال‌های ساده‌ی گُل...

امروز کنار بوته‌ی گلی نشستم و گلوی نازک گل‌ها را لمس کردم. وقتی سرانگشتانم از گلوی‌شان عبور می‌کرد معنای پاره‌ای از شعر منزوی را بهتر درک ‌‌کردم:

«پیش از آن که ساعت قناری / روی عقربه‌‌ی صفر / از کار بیفتد / دستت را / از گلوی گُل / بردار»


برای نخستین‌‌بار فهمیدم که گلوی گل‌ها چقدر رقت‌انگیز است. بر گلو و گردن گل‌ها خارهای نرمِ کوچکی روییده بود. خارهای خُردی که به بوسه شبیه‌تر بوند. انگار جلوه‌ای هستند از بذله‌گویی و شوخ‌طبعی گل‌ها. شاید هم نشانی از خیال‌های ساده‌ و سبک‌‌ آنها. طفلکی‌ها چه خیال‌های روشنی دارند. گمان می‌کنند آن خارهای نجیب و نرمین، می‌توانند محافظ خوبی باشند... گل‌ها، خارهایشان هم مثل خودشان، خیالین است. 


«ـ گوسفند که درختچه‌ها را بخورد گل‌ها را هم می‌خورد؟

 ـ گوسفند هر چه گیر بیاورد می‌خورد.

 ـ حتی گل‌هایی را که خار دارند؟ 

 - آره. حتی گل‌هایی را که خار دارند...

 ـ پس خار به چه درد می خورد؟...

ـ خار به هیچ دردی نمی‌خورد، فقط نشانه‌ی موذی‌گری گل‌هاست!...

ـ حرفت را باور نمی‌کنم! گلها ضعیف‌اند. ساده‌اند. هر طور که  بتوانند به خودشان قوّت قلب می‌دهند. خیال می‌کنند که با خارهایشان می‌توانند دیگران را بترسانند...»(فرازی از داستان شازده‌کوچولو)