زمانی درد جاودانگی را میتوانی تسکین دهی که در پهنای لحظهای، آرام بگیری و زمان را در واحهی حضور، گم کنی.
زمانی هراس از مرگ در تو میمیرد، که سایههای سرکش تشویش، در فروغ یک لحظه، آب میشوند.
زمانی که آنقدر روح تو حاضر و شفاف میشود که زمان میتواند بدون آنکه زخم یا دردی وارد کند، مرزهایت را درنوردد و از جدارههایت عبور کند.
و تو تنها نگاه کنی و برایش دست تکان دهی...
«گرم و زنده بر شنهای تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت»
(فریدون رهنما)
«اگر مرادمان از جاودانگی نه دورهی زمانی بیپایان، بلکه بیزمانی باشد، دراین صورت آن کسی جاودانه زندگی میکند که در حال زندگی میکند.»(ویتگشنتاین، به نقل از: ویتگشتاین و حکمت، مالک حسینی)
«جاودانگی چیزی نیست که بعداً میآید. جاودانگی حتی یک زمان طولانی نیست. جاودانگی با زمان ارتباطی ندارد. جاودانگی بُعدی از اینجا و اکنون است که در آن همهی اندیشههای دنیوی قطع میشوند. اگر آن را در اینجا به دست نیاورید، هیچ کجا به دست نخواهید آورد. مسئلهی بهشت آن است که در آنجا چنان وقت خوشی خواهید داشت که دیگر به جاودانگی فکر هم نخواهید کرد. این شادی بیپایان را فقط در رویای سعادتآمیز خداوند خواهید داشت. اما تجربهی جاودانگی در اینجا و اکنون، در همهی چیزها، خواه خیر باشد یا شر، کارکرد زندگی است.»(قدرت اسطوره، جوزف کمبل، ترجمه عباس مخبر)
«جریان باد را پذیرفتن» که شاملو میگفت چه معنایی دارد؟ یعنی انقدر جریده و رهیده باشی که بتوانی شبیه این درویش، این سبکبارِ عاشق، در مرز هستی و نیستی جولان دهی؟ انگار در آغوش بادی. لحظهای که خیره در خورشید مرگ و چیره بر هراس از نیستی، مُردن را به زانو درمیاوری:
«گویند سبب توبه وی(عطّار نیشابوری) آن بود که روزی در دکانِ عطاری مشغول معامله بود، درویشی به آنجا رسید و چند بار شیءٌ لله[چیزکی در راه خدا] گفت. وی به درویش نپرداخت. درویش گفت ای خواجه تو چگونه خواهی مُرد؟ عطّار گفت: چنانکه تو خواهی مُرد. درویش گفت: تو همچون من میتوانی مُرد؟ عطّار گفت: بلی. درویش کاسهای چوبین داشت زیر سرنهاد و گفت «الله» و جان بداد. عطّار را حال متغیر شد، دکان بر هم زد و به این طریق در آمد.»(نفحات الانس من حضرات القدس ، نورالدین عبدالرحمان جامی)