عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

لبخندت را روشن کن

دلتنگم
و پنجره‌ها دروغ می‌گویند
باران چرا بند نمی‌آید؟
ابرها دلشان از چه پر است؟
چرا خروس‌ها نمی‌خوانند
عشق
در خواب ما نمی‌خندد
و پروانه‌ها
در طواف ما شرکت نمی‌کنند؟
راستی 
کبوترانی که از زمزمه‌ی بهار خسته‌اند
مأوایی خواهند داشت؟

من خشکیده‌ام
دریا را از کتاب حماسه‌ها خط زده‌اند
چگونه می‌شود با کلمات
_این شب‌تاب‌های خرد_
شب را شکست داد؟

در حضور باد
کوچه غمگین‌ترین ترانه است
باد را جز چشم‌هایی که دیگر عاشق نیستند
چه کسی می‌تواند تفسیر کند؟
چه کسی می‌تواند گوش باد را بگیرد
تا از تکرار مُصرّ اندوه‌های کهن 
دست بردارد؟

می‌شنوی؟
پرسش مکرر باد را می‌شنوی؟
کدام باد ناغافل
در کدام روز بی‌طرف
دست مرا از شعرهای ناتمام
جدا خواهد کرد؟
پنجره‌های هراس‌خورده
می‌دانند؟

شب
عزیمت من است
شهاب‌ها
پیش پای من، فرش خون‌رنگی گسترده‌اند
باید بروم
و سوال‌های زخمی‌ام را
از ستاره‌ای که دیگر نیست
بپرسم

پس جادوی بهار چه می‌شود؟
ایمان عشق؟
مگر تنها دلخوشی‌مان
چهر‌ه‌ی گل‌انداخته‌ی درختان نبود؟
یعنی می‌شود
اگر دهان به دهان باران بدهیم
اگر در آواز چلچله بپیچیم
راز هجای صبح را به ما نگویند؟

باران!
چه کسی تا صفای تو
سعی خواهد کرد؟
تا دست‌های مرطوب تو
از چند پنجره باید عبور کرد؟

دیگر کافی است
این پنجره، از من غریب‌تر است
باد نمی گذارد 
صدای کلماتم را بشنوم.

میدانی
باران اگر شب را دوست نداشت
که سراسر بوسه نمی‌شد

شب را ببوس
شب را از طرف تمامی پنجره‌های خاک‌بسته ببوس
تنها باران است،
که راز صبح را می‌داند.

نه،
این شعر بدون نام صبح
ابتر است
هنوز جیرجیرک‌ها
ذاکر اوراد روشن‌اند
و سکوت آسمان
تلویح رضایتی است
و در خطوط دست‌های ما
برای آمدن صبح
کوچه‌ای است.

لبخندت را روشن کن...

۲۷ اسفند ۹۵، صدیق قطبی