چشمهایم را به ماه بدهید
تا به جزر و مدّ دریا
یاری دهند
دستهایم را در همسایگی همان درخت گلابی خاک کنید
که چشمانداز خیالآموز کودکیام بود
و کلماتم، سهمالارث دخترم
شاید با آنها شالی ببافد
برای روزهای سرد
و عبور از کوچهای آغشته به باد.
و قلبم را
-این سرخینه صنوبر بیقرار-
به گنجشکها بسپارید
و چینهدانهای خالیشان در موسم برف.
شاید وقتی که مُردم
به کاری بیایم.